دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

روز من !

دوشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۷:۲۰ ق.ظ
8 ماه پیش ... ! نوشتم سالی که نیکوست از بهارش پیداست و امدم مدرسه اولین چیزی که چشممو گرفت کلاس بندی ها بود .. ! برخلاف انتظار ها کلاس همه ی اونایی که نباید با هم بودن ... ! انتظار می رفت در همان دو سه ماه اول معلم ها صدایشان در اید اما ... !دیگر دنبال نکردم که در کلاسشان چه می گذرد ... ! به قول شما ... ! به من چه ... !در شک و تردید بودم ... ! من می توانم یا نه ... !؟ قرانت گفت تو برو نهایتا معجزه می کنیم برایت ... !آری خدایا .. ! جالب است ... ! تو معجزه کردی ... ! من ساعت 9 می رسیدم خانه و فردایش امتحان داشتیم ...! شکر خدایا ..! همیشه 5 دقیقه مانده به ساعت 3 یا 5 دقیقه گذشته بیدار می شدم ... ! بی هیچ درد سری می رفت جلو .. ! بیایی و بگویی تو همیشه خود را جلوی معلمین نشان داده ای سکوت می کنم ... ! اولین کلاس ریاضی را هم مثال بزنی باز من سکوت می کنم ... !نماینده شدن را هم مثال بزنی سکوت می کنم ...  ! یاستی یادم رفته بود بگویم ... ! حرف های آی احمدی کار  خودش را هم کرده بود ... ! نمی دانم چرا ولی خودش جلو رفت .. ! این که من را حساس شوند با من نبود ... ! ولی به ظاهر همه فکر می کنند من بازیگر هستم ....! کلاس ریاضی و سبک ش یک طرف ... ! شناخت معلم و نوع برخورد با ام هم همان طرف ... ! کلاس دینی + قران  نیز دیگر طرف ... ! حدیث ... ! نکته ... ! پیشنهاد ... !  ای نغمه و زرین ... ! رابطه ام با آی زرین جوش نخورد .. !نباید هم می خورد ... ! ولی با آی نغمه ریختیم رو هم ... ! در خفا .. .! جالب بود ... ! خدایا نگیر زما ... ! من هر روز می آمدم و از تو کمک می خواستم ... ! خواسته ام را می دانستی ... ! مرا به آن رساندی و گفتی تو را چه می شود حالا ؟! اولش نمی فهمیدم چه به سرم اوردی .. ! مثل همیشه ... ! بعذ از یک هفته فهمیدم بازی ات را خدا ... ! تو مرا به راست بردی ... ! به شیک ترین و مجلسی ترین را ه .... ! به وجد می آیم هر گاه فکر می کنم ... !محرم از راه می رسد ... ! مادر ناراحت است و هر شب نوعی بازی برقرار است در خانه ... ! بی قرار چراغ هارا که خاموش می کنند گریه ام می گیرد ... ! چه در مدرسه و عذلداری هایش چه در خانه ... ! چه همان جا که او رادیدم ... ! اصلا از امام و اهلش انتظار نمی رفت این گونه بی توجه باشند ... ! واقعا هم نبودند ... ! حال من چیست فی الحال ؟!من برای او به آن مجلس نرفتم ... ! نیت م را خراب نمی کنم ... ! ولی آن شب من واقعا امید وار بودم ... ! پس از کلی او را دیدم ... ! شب بعد هم ... ! ماشین مادر و شیشه اش ... ! دپرس می شود این امیر ... ! فشار به اوج خود رسید .. ! سخت بود زود بیدار شدن و دیر خوابیدن ... ! سخت بود آرامش داشتنن ... ! اما تو و قران را که داشتم ... ! محمدمان شاهد بود ... ! بعضی وقت ها انقدر دلم می گرفت که وقتی می رسید به اللهم اسئلک الیسر بعد العسر گزیه ام می گرفت ... ! تازه این تمام ماجرا نبود ... ! سر نماز ها ... ! صبح ها ... ! روبه روی اون دری که به ناهار خوری راه داره ... ! قران ... ! گریه ... ! بهدش هم نمک دوستان ... ! جالب بود ... ! سعی می کردیم روزی 3 صفحه بشود ولی آن قدر این جسم بازی در می آورد که بعید می دانم کامل می شد این 3 صفحه ... ! توجه کم بود .اعتراف می کنم سر برخی کلاس ها اصلا حضور نداشته ام ... ! اجتماعی ... ! زبان فارسی ... ! شیمی ... ! درس هایی که می شد خودم بخوانم ... ! آخه یک شنبه ها شیمی و زبان فارسی بهترین موقع بودن برای زبان خوندنی که بعدش کلاس داششتم ...تعدادی از دوستانه هم نمک را دریغ نمی کردند ... ! تا جایی که شد ما رو جلو معلم و غیر معلم له کردن . ولی منم کم نزاشتم براشون ، بالاخره که گذرشون به ما خورد و ... راهنمایی زیاد می رفتم . آره برا همین دلیلی که داری بش فک می کنی ، بی کسی که شاخ و دم نداره . آهنگ گوش کردنم تو ماشین آقا بود . بعضا گریه کردن م نیز ، اون شب که می خواستین کتاب بخرین ، آقا ما هی سرمون و انداختیم پایین نفهمین جواب هم گرفتیم  . کشک بادمجون خوردیم ، با نوشابه . از همون آپولو ... ! و فراموش نشدنیست ان گاه که پرسیدید : یک یا دو فرق داره ؟! اول بودن یا دوم بودن فرق داره ! و من جاب دادم مطمئنا 2 یک چیزی از یک کمتر داره ولی من نمی خوام بجنگم چون یک  اصلا تو یه فضای دیگه بزرگ شده . اردو یزد ... ! تنها امیدم ح.ی بود ... !  و بقول شاعر امیدی که ناامیده امید من دوباره ته کشیده لحظه به لحظه فکر ناامیدی این لحظات امونمو بریده .... ! بی بهره بود اردو یش برای رابطه ی بین من و دیگران ... ! اردوی یزد ، اردوی سرد ، اردوی یخ ... !ح.ی ... ! عالیه این بچه ... ! حداقل اوجوریه کهمن دوست دارم . ساکت . آروم . به موقع زرنگ . به موقع مظلوم . به موقع با خدا . به موقع با ما . خدایا کمک کن  مرا ... ! خودت می دانی چه می گویم ... او را هم دریغ مکن ز کمک ... گاهی اوقات واقعا دلش می گیرد ... ! گریه اش را دوست داشتم ... وقتی می بینی که آقای کنارت ، تمام توانایی هارا برای عالی بودن دارد و خودش می گوید نه نا امید می شوی ... ! آری ع.ب تمام انچه لازم داشت تا بهترین باشد در هر بخشی دارد اما ... ! چه شب ها ... ! چه شب ها که ما با هم به خخانه برنگشتیم او از نا امیدی حرف زد ... ! نه که نا امیدی ولی با خلاص می رفت جلو ، گاز نمی داد وگر نه که ... ! اره خلاصه او زندگی را حداقل امسال جور دیگر بازی کرد. به سبک خود و دوستان با وفایش !!! قابل احترام است سبک شان .! ولی نه برای پدر من !! امروز برق نبود ، حدود دو ساعت ! دم غروب دلم خواست خونه قبلی باشم با محمدمان ! در همان پارکی که تقریبا بزرگ بود . بالای همان طناب ها ! دوباره باهم باشیم هنگام غروب و کمی از ان رضا صادقی ات بشنویم ! از سوالای یه جری بپرسی من جواب بدم . کمی خنده کمی بی خود جدی ! نا مردی نکن و تا اخر این امتخانا بیا بریم یه بار دیگه ... !  آ.ذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذ ... ! امسال یک ساعت هم با من نبود ! حتی برای حل یک سوال ... ! وسط های سال ...  ! وقتی مادر مذهبی یمان بعد کار گروهی می امد دنبالمون ، آخر ساعت ، یه جور دیگه می دیدمش و حرف م نمی امد ... ! تو ماشین کلی خودمو می گرفتم جلو مذهبی و مادرش گریه نکنم . سخت بود برام ... ! تابسون خیلی تند برخورد کردم باش ، تندی ای که به یک سال کشید ... ! تندی که حسرت بودنش کنارم رو گذاشت به دلم ! تندی ای که نمی دونم چجوری جمع ش کنم ... ! یه چی تو مایه های یه جزیره که دورم یه دریا سرابه ... ! :((  آره من عادت نکردم به این که نباشه ... ! حتی بعد از یه سال ... !این قدر پر شدم که اگه تنها ببینمش بش بگم حرفامو ... ! خیلی حرفه ها ... ! من ، رک وایسم جلوش بگم  یک سال شدا  ،  آآری جان ... ! یه صحنه از اردوی یزد یادم نمیره ... ! اون موقع که گفتی : من خودم عقل دارم ... فک میکنم و می فهمم که چی برام بده ... نیازی به مرجع ندارم ... ! کناریت هم تایید کرد ... ! گفتم فقط بدونی ... ! شاید الان هم اصلا برات مهم نباشه ... ولی اون موقع ، شنیدن این حرف برام مثه این بود که بگن سیگار می کشی ... ! به همین صراحت ... ! ساعت 12 و 15 مین ..  من مدرسه را ترک می کنم برای امسال :((
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۰۲/۲۳
امیر.ن

نظرات (۱)

آ.ز یا آ.ذ ؟
:دی