دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

مبدا : این دوراهی ، مقصد کجاست !؟

پنجشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۵:۵۶ ب.ظ
امشب ، شب خاصیه .... جدا از این که همه می گن ... یه حس بی خود و متفاوت دارم نسبت بش ... امروز صبح زود پاشدم ...  پنج بود فک کنم ...  یه یک ساعتی گذشت دیدم امد تو اتاق ... در گوشم گفت : تو دلم از اول راهنمایی می گفتم تو رفتی دیگه ... الان باورِ باور م شد دیگه امیر من نیستی ... من و می گی ؟! اصن موندم چی بگم بش ... از اتاق رفت بیرون ... با همون حالتی که نباید ... یه جوری شدم ... امدم بگم چی کار کنم خب ؟! انگار لال شده بودم ... ! سکوت فرا گرفت اتاق رو تا دوباره خوش امد گفت بیا صبحونه ... با همون لحن و صدای خاص خودش ... متااسفانه باید بگم دوست ش دارم  ... به طور معمول ... دلم کوه می خواد ... دقیقا وسط امتحانا دلم کوه می خواد ... تا اون بالا فقط فک کنم ... خسته نمی شم هرچی فک می کنم به یک سال گذشته ... خسته نمی شم هر چی فک می کنم به این که چی شد این جوری شد امسال ... کوزه ام پر نمی شود ز دلیل های تراشیده شده ... !  فکر فکر فکر ... ! دیوانه می کند ...  و کم کم می شوم ... ! سرمم درد می کنه واسه یه مباحثه طولانی ... ! یه حرفایی که زدنشون 2 ساعت طول بکشه ... ! سنگین باشن ...  !  ولی دریغ ز آدمش ...  من که گوشم پیش تلفن نبود ... خودش یهو شنید که قراره بریم مشهد ... کاملا ناگهانی ... امید وارم بازی جوش بخوره که دل منم بی صحاب نمونه ... ! درسته سیاهم کریهم زشتم ... ! درسته مثه بعضی ها کبوتر حرم نیستم ولی ...  در صحن و سرایت همه جا دیده گشودم جایی ننوشتس گنهکار نیایدبرگشته تو چشای من نیگا می کنه می گه : داغ داره ها ... ! اتیش گرفته ... ! نیگا نکن به این دخترا که اذیتت نکنن ... ! کارشون همینه ... ! آتیشه زیرش می کنن ...  ! وقتی تو رجب زهرو می گیرییییییییییییی ... ! یعنی چی ؟! ... یعنی باید بگردیم از تنهایی درت بیاریم ... ! چیزی نمونده که  2 3 سال دیگه دیپلمه ... ! آقا مارو می گی !؟ دهنمون وا موند چی بگیم ... ! آخه این چه حرفیه ... ! چرا نیت منو خراب می کنی ؟!  تو هم که کاسه ی داغ تر از آش در گوشم می گی حالا اون یه چی می گه تو چرا دهنت آب افتاد ... ! یاد حرف آی زندی افتادم ... ! برو درس بخون ... ! تا دانشگاه درست برو ... ! خودش درست می شه ... ! بعضی وقت ها مانند امیر در عسل ! میمانی که باید یر دوراهی عقل و دل به کدامین راه سوق پیدا کنی ... ! می شود گفت که جاهلی ... نادانی ... ناتوان و یا حتی فلجی ... ! آری نمی توانی تصمیم بگیری که کدام را بروی ... ! فاصله ای هم نیست بین این که در سینه است و آن که در جمجمه ...  اما دور است مقصد شان ...  البته در نظر من و چشم من این گونه است ... گاهی اوقات قلبت می گوید برو و عقلت می گوید پرهیز کن ... ! گاهی اوقات قلب حرکت می دهد و عقل ایست ... و در این بین خدایت می گوید عقب بکش ... ! بیا پیش خودم ... ! بالت می دهم ... ! پرواز کنی ... ! :(( ......شششش... شششش.... صدا شو در نیار منم به کسی نمی گم که تو این دو سه روز دیوونم کردی رفت ... ! نیودت مثل کبریت و دلم انبار باروته ... ! خدایا صبر بده ... ! راه بذار جلوم ... !
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۰۲/۲۶
امیر.ن