دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

تو نیستی که ببینی چه غمی در عمق لحظه ها جاریست

سه شنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۲:۲۰ ب.ظ
دو سه روزه ذهنم به خودش مشغول کرده ... یه موضوع دو کلمه ای ساده ؛ رابطه ی تزریقی . اسم ش ادم رو به سمت اعتیاد می بره ... شاید بشه بهش ربط داد ... ! اما منظورم چیزه دیگه ایست ... ! نمی دونم پیش امده براتون یا نه ... !  ی سری رابطه ها هستن باید هفته ای ... ! ماهی ...  ! حتی روزی ...  ! یه بار انگولک شون کنی تا اونجوری که تو می خوای باشن ... ! چه می دونم ... ! از رابطه با دوستان گرفته تا حتی با اعضای خانواده ... ! نمی دونم چرا ولی اوولین بار این اسم به نظرم امد ... ! رابطه ی تزریقی ... ! رابطه ای که باث هر هفته یه جوری بش بگی بابا من نیز هستم ... ! بفهم  ... ! و بعد از مدتی که هی تو تزریق کردی و هی زور تر اثر در او از بین رفت ، تو می گی جمع کن بنیم بابا ... ! جمع کن کاسه کوزه ت ُ حوصله ات رو ندارم ... ! اره ... ! نا امید می شی که اصلا او هست ... ! چرا باید هر هفته نازش را بکشی ... ! خیلی تند حرف زدم ... ! شاید ... !  نمی دونم کجا خوندم که این رابطه رو به عروسک خیمه شب بازی بودن برا آدم مقابل تشبیه کرده بود ... ! این جوری بگی بازم یه نمکی روش هست که سوزش داره ... ! اره اعصابم خورد می شه وقتی می بینم یکی نسبت به من یا حتی خودم نسبت به یکی یه همچین رابطه ای دارم ... ! در مورد برخی ادم های خاص هم اذیت می شوم و قتی می بینمشان در این گونه روابط ... ! مثالش می شود ع.ح.ج .... ! باشد تا دوباره قلمم به رود به آن ... ! از سردرگمی مفیدیا می گفت ... ! می گفت نمی دونن دنبال چی هستن ... ! و من جیب پدر هایشان را نشانه رفتم برای دلیلش ...  ! خلاصه دل دلش پر بود که چرا و چگونه این آدم ها ، در مفییید که تقریبا تنها اسمش مفید است ، گرد امده اند و چرا معلمین ش فکری نکنند به حال این موضوع ... !یاد آی جواهری افتادم که یه روز امد نماز خونه و با چه حالتی گفت بچه ها ... مواظب باشین مفید از دست نره ... ! مواظب نمازخونه و محراب مفید باشین که مفید به همینش مفیده ... ! و من هم دیگه تا آخر سال حرفی نمیام بزنم ...! رمق شو ندارم ...! عین کنار کشیدن های ای غفوری ...! اصن خودش ... !ببین آی فوم چه شباهت هایی با این معلم دارن ... ! تا خونه خونه داشتم به همین موضوع فکر می کردم و این قدر غرق ش شدم که یه ایستگاه جلوتر رففتم با متروو ... ! به مانند دیوانگان ... ! اما وقتی رسیدم خونه مثل همیشه یاد به تو چه های معلم گران افتادم و در باز کردم ... ! 57 پله را که بالا می آمدم یادم به قرارمان افتاد : رفتارت می توانند برای دیگران سرمشق باشند و این شاید پیگیری غیر مستقیم ِکار های دیگران باشد ... ! امتحان آخر ... ! من از مدرسه به خانه پیاده می روم ... ! هر چند طولانی ... ! هرچند خسته کننده ... ! باشد که فراموش شود نمرات درخشانم ... ! باشد که تکرار شود خاطراتم ... ! :((   عینه معتاد جماعت ... ! می دانم دلم می گیرد در راه ولی ... !ولی می ارزد به ... ! سکوووووووووووت ... ! امروز دهم رجب ه ... ! و من با دست خالی ... ! با کوله باری ز گناهانم ... ! به کجا شتابانم ؟! نمی توانم جلوی خودم بیاستم و بگویم نه ... ! این قدر سستم من خداااااااااااااااا ... ! کمکم کن ... !
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۰۲/۳۱
امیر.ن