دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

امر می کنند به امیر که مأمور نباش

سه شنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۱۶ ق.ظ
می فرمایند امیر نباش امر می کنند به امیر که مأمور نباش آری می گویند امیر بیست و یک ساعت نباش شاید خودم خواستم ، شاید خودم خواستم که از الان تا سال بعد همین موقع ها امیر نباشم به قول مادر این هم سخترین راه است که تو انتخاب کردی باشد من می شوم از همین شخصیت هایی که می گویند ولی بین خودمان باشد که من ...بین خودمان باشد که من امیر نام ، نیت دیگری دارم از این کارها درس و مشق و چه و چه و چه نمی خواهم این ها میان برند ، این ها بهانه اند برای انچه ته دلم شوق ایجاد می کنددوستی می گفت من به مادرم قول داده ام که بک تا پنج بشوم ، شدم ؛ با ی خنده گفت یک را هم قول داده ام ها .. خندیدم ... چه کوچک ... خوشم هم امد ...  مادر چه شوقی ایجاد کرده،حکمأ مادر است دیگر ...یک دوست دیگر می گفت دلم گرفته .کمی اذیت ش می کردی گریه نیز می کرد ، از همان پشت تلفنی ها .پیش آن حضرت که رفتید هوایش را داشته باشید . انچه ما پدر می نامیم ش ندارد ...داداش من ... تویی که وقتی می بینمت متوفاوت دست می دی ...نامردی چیزی تو دلت باشه و نیای بریزی وسط ... خیلی بیش از حد فکرم را مشغول کرده ای این روز ها ... من که دیگر آهنگ گوش نمی دهم ولی آن هایی را که گوش داده ام چه کنم ؟! کجای دلم بزارم ؟! وقتی یه جا کاملا اتفاقی می شنوم شان دیوانه می شوم ... کما معنا پیدا می کند ... اصلا حالی دیگر می شوم ... من قمیشی را ... خواجه امیری را ... کجا دلم بزارم ?؟حتی بخند مصنوعی راه هم ... :D :)) :(( خرف دارم وقت ندارم ... :( چون امر می کنند به امیر که ... پ.ن : Sb کیه دیگه ؟!؟!
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۰۵/۱۵
امیر.ن