دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

دستگیره های درب اتومات مترو

سه شنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۲، ۰۳:۰۷ ق.ظ
یک نقطه است ... شاید به تو دست بدهد شاید ندهد ... تو نیستی ... ولی هستی ... نمی دانی چرا هستی ... نه بر روی زمینی  که بگویی هستم ... نه در اسمانی که بگویی نیستم ...  می شود همان یک نقطه که گفتم ... ...نقطه ی پوچی ... خدایا  ... کمکم کن...  ک فقط تو  را دارم  نیاز دارم دستم را بگیری ... نه ... لایق بالا امدن نیستم ... دستم را بگیر که پست تر از این ها نشوم ... پوچ تر از این ها نشوم ... به کار بیایم برایت ... دستم را بگیر که گمراه تر نشوم ... که خودخواه تر نشوم ... احساس می کنم به لجن کشیده شده ام ... لجن خودییت ... کاش ب حرفت گوش می دادم خدا ... دریابم ... به پیش کی روم ... پیامبرت .. ولی ات ... امامان ات ... اولیا ات ... شهیدان ات ؟! دست به دامان که شوم که کج نروم ... ؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۷/۳۰
امیر.ن