دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

عزم الامور

جمعه, ۱۰ آبان ۱۳۹۲، ۰۵:۴۴ ب.ظ
سلام امیرم!  روزهایی بود که من پیگیر بودم... گیر می دادم... حواسم بود... زیر چشمی می پاییدمت...! گذشت اون روزها... روزهای کودکی تمام شده...! روزهایی که من دنبال تو بودم گذشت... این روزها... تو اگر می خواهی کسی برای تو باشد... تو باید بگردی...!!! به ازای تمام روزهایی که من نذاشتم فرار کنی... گرفتمت... حرف نزدی و من آزارت دادم تا روان شد این قصه ... حالا من فراریم...!!!! نفسم را بریدید ... خدایا نفسم را بریدند  ... دل خوشی ام را تباه ساختید ...خدایا دل خوشی ام را بریدند .. دلم فقط به وصبر علی ما اصابک و ان ذلک من عزم الامور خوشه ...!!! کمک خدا ...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۱۰
امیر.ن