دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

مزرعه ی زخم

جمعه, ۱۷ آبان ۱۳۹۲، ۰۶:۳۷ ب.ظ
دلم می خواهد بدانم انجا هم پیدا می کنند آی غنوی و امثاله را ؟! آری "او" را خطاب قرار دادم  ... آنجا هم ، آن سوی مرز هاست ... خجالت می کشم بروم انجایی که پارسال رفته ام  ...چون اگر بروم ، عزاداری نمی کنم آنجا ...همش یاد او می کنم ...و می شود ... تمام فکرم ...  و ذهنم ...  او ... :( در صحن جامع بودیم ... داشتیم جدا می شدیم ... تصمیم گرفتیم او را به همسرم پسپارم .. از اغوش خود جدایش کردم گفتم تو با مادر برو .. گریه کرد ... خادم کنارمان گفت : خرده دختر رو به خود وابسته نکن ... یاد دختر سه ساله ی آقام افتادم ،رقیه، افتادم .. تو اوج غم ملت این حرفارو زدن یکی از آقایون ... نمی دونم چرا از یادم نمی ره این تیکه از حرفاشون ... من نه پدرم ... نه حرم رفتم و نه اینقدر عارف که درک کنم  ...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۱۷
امیر.ن