دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

عمارت خود ساخته

دوشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۲، ۰۶:۵۷ ب.ظ
دینگ دینگ دینگ صدای زنگ است ، زنگی که خروج بی پروای آقایان گویای آخرین بودن آن است ولی برعکسِ هیچ وقت بَداییست بر حس کوفتگی من !از دالان این تعلیم خانه که بیرون می آیم تنها به یکه چیزی یابندگانم ، به دنبال بهانه ای که فشاری شود بر این قفسِ سینه و ناگاهان به طلب تخلیه از جای بدر آید ....این خدای را مهربان تر ندیدم ... راه به سوی اتاقک دوره داشتم که دیدم سفید روی ِ دائم الخیس چشم رو به من کرده اند و با قیافه ای که گاه گاه سرمستی در آن هویدا می شود ؛می فرمایند : امیر دعا گویم باش .. مارا گویید ؟! با خود ما کار دارید یا با خودشان ؟! در دل نهیبی برامد که تو را چه به یاد دیگران کردن ! برامدن این نهیب همانا و تکان خوردن این صغیر الجرم همانا : برای چه دعایت گویم ؟! - خواستار شو بکاهند این وصله ها را زمن ، همین تعلقات را ... زین جا می گویم ندارم چشم دیدنِ مهربان تر از او دیگر آخر نمی توانم تصور کرد به از این حال را با کمی اغماض و به بیانی ،  دنیا را داده اند به دستم خوش مشرب شده ام که به اینجایگاه دستی بیافتی و جاهل نسبت به این اتفاقات نشایستی ... حال او را می شناسی و کمال خودت را هم ... می دانی که قدم به جلو عذابت دارد و قدم به عقب ندامت ... صبر را تفتیش کنانی که اصل ایمان را بسازی در نگاهش ... چون تو ایمانی ... برایش ... خداوندگارا ... محرم بوَد و من مسرور ... البته به جهتی نیز مغموم چگونه ستایت کنم ؟! چگونه درس های دهگانه ی امامت را به قله ی عمل رسانم ؟! آبا واقعا توانم به تصریف صیغه مقادره ؟! این روز ها انچنان عمارتم وسعت یافته که بعضا از سرک کشیدن به همه ی آدمانش به طور کمال و تمام ناتوانم ... این همه مدرس و معلم والا مقام ... این همه امکانات ... خدایا کمکم نکنی زیرش می مانم ... هندوانه ها دانه دانه ، بدون بودنت می دانند که باید به زمین دوران کنند ... به دادمان بده درمان دردمندان
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۲۰
امیر.ن

نظرات (۱)

سنگین می نویسی !!
انگاری که با یه نویسنده روبرو باشم !!