دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

یادداشت با مداد سفید

پنجشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۲، ۰۲:۲۹ ب.ظ
شاعر  می گه : برگ تر خشک می شود به زمان        برگ چشم ما همیشه تر است نوسنده ای می نویسد : گاهی دلت تنگ می شودآنقدر که حجم یک دم و بازدم هم فضای سینه ات را می شکافد !دلت تنگ می شود برای اشک های ناخودآگاه.. برای لبخند های خودآگاه...برای نگاه ها و چشم تنگ کردن ها.. برای روی برگرداندن ها و ...گاهی دلت برای تک تک اینها تنگ می شود...تمام اینهایی که وجودت را می ساخت.. و چه افسوس در پشت تمام این خواستن ها باز هم چیزی از جنس خودخواهی در وجودت می بینی و آن دلتنگی برای "خود" خودت است. خود "خودی" که در آن روزها تمام این ها را تجربه کرد و حالا فقط با خاطره شان زندگی می کند.گاهی ما سوگوار  همان "خود"ی هستیم که این روزها دیگر نداریمش و گرنه بودن "دیگری" هرچند که مهم و حیاتی است اما گذری است...رهگذر که می گویند یعنی همین... خودخواهی گرچه آنقدرها هم چیز بدی نیست.. دلتنگ آن "خود" دوست داشتنی آن روزها هم بودن خودش نعمتی است در این بازار بی حساب کتاب "خود" و "بیخود" بودن ها!بیخود نیست که وقتی بی "خود" میشوی بیخود و بی جهت در پی خودی میگردی که خود تو نیست انگار!و این بی خود شدن همان است که می دانی.. اینکه کسی می آید و تو را از خود بیخود می کند و با رفتنش دیگر نه خودی می ماند و نه بیخودی و نه ...شاعری دگر می گه : این حقم نیستبا همیم اما این رسیدن نیستبا همیم اما پیش هم سردیماین یه تسکینه این که همدردیماین حقم نیست این همه تنهاییوقتی تو اینجایی وقتی می بینی بریدماین حقم نیست حق من که یه عمربا تو بودم ... خیلی آشوبی خیلی درگیریخیلی معلومه که داری می ری !
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۳۰
امیر.ن