دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

والد .... دَین

شنبه, ۷ دی ۱۳۹۲، ۰۶:۰۷ ب.ظ
ساعت چنده ؟ساعت 7:45 کجا بودی ؟ چه می کِردی ؟ ( با همون لحجه جهرمی ) ساعه 3 تعطیل میشی نیم ساعت بعد خونه ای ...ساعت 4 تعطیل شدم ... 1 ساعت زنگ بازی بوده ... 2 ساعت هم امتحان داشتم ... الانم خونه ام ... یادم نیست چی شد تا این که مادر  تشریف اوردن ... سطل آشغال دم در بود ... صبح که داشتم می رفتم ...نم دونم چی شد همین جوری الکی سر هیچی سطل رو خالی نکردم ... هنوز نیومده بودن داخل که :این سطل از دیشبه اینجاس و این جمله همانا و شروعی برای پدر همانا  :صب می ره ساعت 8 شب می آد ... سطل آشغالشم ما باید ببریم ... این جوری نمی شه که ... بزرگت کردیم دیگه ... ما بخریم ... بپزیم ... تو بخوری ... سطلشم ببریم ؟! ... بهش می گم کجا بودی از ساعت 3 که تعطیل شدی ... می گه کلاس داشتم ... آقا ما نمی خوایم ... المپیک و المپیا ( نمی دونم چرا نمی گه المپیاد ... همیشه می گه المپیا )  برا وقتی که خودت بری کار کنی ؛ بری کلاس ... لقمه شده دونه ای 5 تومن آقا می گه می خوام برم المپیا ... اینا همش دکون دستکه ... واسه بچه پولدارایی که آخرشم سر از آمریکا در می آرن .. تو برو همون مدرسه ... درساتو بخون ... ساعت 3 بیا . نمی خواد المپیک بری .. ( عین آقا اشتری حرف می زنن ، هیدمیگن المپیک ) !در همین حین ... من که ساکتم ... تو اتاق ... عماد با صدای نه چندان بلند و با شیطنت خاص خودش می گه : این ساعت 4 تعطیل می  شه البته ... پدر با فریاد رسای خودش ادامه می ده : کلاس دارم ... امتحان دارم ... مگه من ننتم که اینارو تحویلم میدی ... ساعت 4 تعطیل شدی ... 4:30 این جایی ... پول مفت که نیس ... کارای خودتو که خودت باید انجام بدی . برو ... برو هر وقت رفتی خونه ی خودت دیر بیا ... اصن نیا ... به من ربطی نداره ... من که می دونستم حرف زدن با پدر راه به جایی نمی بره رو به مادر کردم و گفتم :من که برنامشو براتون آوردم ... 3 روز در هفته امتحانه ... دست من نیس که ... دیگه از آن چه بر سر شام گفته شد می پرهیزم ... نه برا من و نه برای من درونم خوب نیست تکرار مکررات ... خودمم نمی دونم چی باید بگم ... خودمم نمی دونم چی شده ... خودمم نمی دونم باید چی کار کنم ... شده عین این داستان ستاکس نت که می گفتن ... درسم را می خوانم ولی پدر حرف دیگری دارد ....مازاد بر آن نیز می خوانم ولی باز هم پدر حرف دیگری دارد ...می گوید این ها نمی شود نان شب ...می گوید این ها 20 درصد کار است ... نمره و مدرک و تحصیل را می گوید دروغ هم نمی گوید ... تنها درس خواندن مرا نمی سازد ... اما این راهش نیست پدر ... این گونه به من بفهمانی ، راهش نیست ...حرف هایت همه درست ولی کمکم کن ... بگو چه کنم ... تا کی خودم  ، تنها ... ؟! چرا هیچ کس خطی نمی دهد ...خدایا ... خودت می دونی چه خبره ... می سپارمش به تو ... مثل همیشه ... تو خط بده ...دست از طلب ندارم تا کام من سر آید                                                          یا تن رسد به جانان یا جان ز تن بر آید
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۱۰/۰۷
امیر.ن