دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

بچگی ...

شنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۵:۴۳ ب.ظ
دلم تنگ شده برا نق نق کردن های بچگی ... دلم تنگ شده برا این که گیر بدم من فلان چیزو می خوام و تا بهش نرسم همه رو کلافه کنم ... دلم تنگ شده برا این که شب بشه .. همرو بخوابونم ، بعدش خودم بخوابم ... دلم تنگ شده برا این که گریه کنم ... مامانم بغلم کنه ساکت شم ... خیلیبی دلیل و بی دغدغه ... دلم تنگ شده برا این که با تو سر اسبااااب بازی و عروسک دعوا کنم ... دلم تنگ شده برا قورباغه های باغ بابابزرگ ک مارو باهشون میترسوند ... دلم تنگ شده برا گریه ی بی خود بی دلیل ... برا این که بغلم کنن و تلاش کنن سرمو گرم کنن که اون چیزی ک می خوام رو فراموش کنم ... که دنیارو همان به قول کودکی های تو یه چیسپ بدونم ... همون یه مشت خاکی که شاعر می گه ...پ.ن : بعد مدت ها کلی خوشم امد ازت ... خیلی با فکر کردن و بعدش عمل کردنت حال کردم .. :) کاش همیشه این جوری بوودی ...
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۳/۰۱/۲۳
امیر.ن