دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

نگاه کن

پنجشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۵۰ ب.ظ
نمی دونم چرا ولی شد .. الان برگردیم به 96 ساعت قبل بازهم بهش می گم اینجارو ولی ... ولی وقتی می دونی آدم هایی هر چند کم میان و هر از گاهی می خونن این هارو انگار یه فیلتر می ذارن برا مغز و کیبردت یه چیزایی از قلم می افته یه حرف هایی رو می خورم یا به طرز استادانه ای بر صفت گنگ و مرموز بودن حرفام می افزونم      اره یه کم از این جهت دلم مخالف می زنه ولی واقعا دوست داشتم ی روزی بیاد و بخونه البته در آمال هام بود که بی خبر اتفاق بیافته این برنامه اما من راضیم به رضات .     مدرسه، کاشونک، نیاوران، تجریش، فرمانیه، ولنجک، میرداماد، حسن آباد، جمهوری، آخرین روز هم میریم راه آهن نمی دونم چرا اینجوری شد ولی همه جا رفتیم . خوب که نیس قاعدتا ولی برا خودم جالبه که با آدمهای متفاوت جاهای متفاوت رفتیم، کارای متفاوت، نتیجه های متفاوت و در آخر هم برخی پشیمونی های متفاوت که نصیب ما شد ... جالب بودنش اینجاست که  با دنیا و یا بهتر بگم، دنیا های دیگران آشنا می شی و هر از گاهی به قول محمدعلی نسبت به دنیای خودت راضی تر ... این روزا که هی میرم این ور اون ور، خونه این و اون، مدرسه این یکی و اون یکی حتی، همش یاد حرف های آی ناطقی می افتم که می گفت کله گنده های روانشناسی به اسم فلانی و فلانی گفتن دیگر جنگی با سلاح و رو در رو انجام نمی شود ... جنگ در اتاق فرزندان ما اتفاق می افته، پشت درای بسته دقیقا این جمله شون رو یادمه، نمی دونم چرا ولی تاثیر این حرف و به یاد موندن اش خیلی بیشتر از حرف های شهید مطهریه که اوشون هم به کرار این حرف رو می زنن . متاسفانه این جنگ رو به چشمای خودم دیدم . این رفتن ملت چه آشنا و چه غیرش چه نزدیک وچه دورش ... رفتن به سمت گرایشاتی رو به عینه دیدم و کاملا برام ملموس شد حرف های آی ناطقی ، معلم اجتماعی پارسالمون !!! یک سری شک دارم و یک سری سوال شک ها رو از حرف های تو به دل راه دادم ... اره همون حرفایی که می گفتی تو همه چیز رو بزرگ می کنی و از اتفاقات ساده صخره هایی از مشکل رو می سازی که با زمین شیب ٩٧ درجه دارند، از کاه کوه می سازی ... خودت هم قبول داری که گاهی اوقات لازمه ولی گاهی اوقات هم اضافی، من از اون بخش اضافی اش می ترسم و نگرانم که کاملا بی خود باشه این نگرانی ... شک دوم رو حرف های چند روز پیش این فرنگ رفته در من ایجاد کرد، اصلا تو را چه به دیگران و اتفاقاتشان ... خودت را از این جنگ ها مصون بدار ... اینان تره هم خورد نمی کنند نه برای تو، برای هیچکس ... بد نمی گفت که عالی هم می گفت ولی این دلیلی نیست بر سر در گریبان فرو بردن و ساکت موندن در برابر اتفاقات ... اره این رو هم قبول دارم که من بر خط تعادل نیستم و کمی غلظت ادم های دور و بر در من زیاده ، من باید تغییر کنم ولی ازم نخوا ک ساکت تغییر کنم سوال هام هم  یک سری هاش رو با کتابا و اینترنت جواب دادوندم !  و یک سری دیگر هم باشد برای ٣ ٤ روز هفته ی بعد ...   خیلی وقت بود در مورد خودم با کسی حرف نزده بودم ولی این چند وفت زیاد شد، فکر کنم همه اش  هم از دکتر شروع شد، از اون اس ام اس ش :)) :(( اون شب ... دیروز محمدعلی زد تو سرم .. سر این که اصلا انتظار نداشتم ازت ، من هم هاج و واج مونده بودم چی بهش بگم . امروز بعد واقعا مدت ها یکی با من با عصبانیت حرف زد، نمی دونم اصلا باید به خاطرات بپیوندد یا نه؛ اما این موضوع را برای این گفتم که یادم بماند اصلا ثوابی وجود ندارد، همه اش کباب شدن است ... :\ شاید هر کس دیگری بود، شونه خالی می کردم و رهاش می کردم اما دراین مورد نمی تونم، هرچه هم باشد ..............……… از عصری است که حالم گرفته ست سر همین قضیه !!!     پ.ن : ٣١٢. کمک دیگران هم این است که می گویند بهش فکر نکن !
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۳/۰۳/۰۸
امیر.ن