دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

میزش و درسش

يكشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۳۳ ب.ظ
این روز ها گرما شاید یکی ار تنها ترین دلایلی باشد که حس کنم زنده ام و وقتی گرما از زیرپوستم به من یادآور می شود که زنده ام ، دلم می خواهد لباس مشکی بپوشم ! لباسی که لاغرتر نشانم دهد ... حس زندگی  لباس مشکی لاغرتر بودن و به واسطه ی قبلی ها حتی جذاب تر بودن به همه ی این ها نیاز دارم  از اینجا ب بعد در راه بازگشت از مدرسه بودم .. پول ندداشتم تاکسی سوار شم و حتی کارت مترو هم خالی بود  دور نیست پیاده می روم ، گفته بودم هشت نه تمام می شود زنگ باری اما 7 تمام شده بود و این فرصت اجباری بود که پیاده بازگردم دلم تنگ شده بود برای این که کلی لب اتوبان پیاده راه بروم وفکر کنم ... کمی برگردم به خودم .. کمی تنهایی را احساس کنم کمی به این فکر کنم که شاید این تقدیر است .. شاید این دست تقدیر است که من و اطرافم را این گونه رقم می زند که نه ب داد من می رسد نه به داد بغل دستی هایم که نه ب من همت می دهد نه به او سلامتی  وقتی رسیدم به حقانی تاریک شد هوا ... فکرم هم .. .ساکت .. ....
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۳/۰۵/۱۹
امیر.ن