دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

روزگار اجباری

چهارشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۳، ۰۹:۲۱ ق.ظ
نمی گم نباید درس خوند نمی گم نباید نمره گرفت نمی گم نباید رقابت وجود داشته باشه نمی گم نباید رتبه بدن می گم نباید بهترین دوست ها ، سرنمره ای صدمی، برای هم رجز بخوانند می گم نباید این وضعی که او با من دارد برقرار باشد !!!! می گم نباید فقط دنیایمان بشود این ها از پیش متنفرم چون تمام دنیا می شود همین ها .. از این نظام آموزشی(هر چند که بد نیستم در آن) متنفرم چون تعادل در آن نیست این حرف که برخی بزرگتر ها می زنند و می گویند که اگر درس نخوانی چ کار دیگری انجام می دهی ؟  اخمقانه است ... تووووووی بزرگتر باید برای من کار درست کنی ... کاری که مرا بسازد ... مجموعه ی مرا بسازد ... اگر درصدی تلاش برای درس خواندن دارم فقط برای چیزی است آن 50 هزاری که مادر و پدر به پایم می ریزند را قدر بدانم ... جبران کنم ... خدایا کمکمان کن اول کمکشان ... لطفا !! پ.ن : صبح بدترین اتفاق زندگیست وقتی بیداری، رویایت را از من می گیرد... !! مانای !!! شاید برای او ... این روزها خیلی خوابش را می بینم .. :((
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۳/۰۹/۱۲
امیر.ن