دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

ماضی بعید

شنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۳:۰۴ ب.ظ
روز به روز دنیا دارد بی نظم تر می شود  ... ذهن من نیز ... و نمیدانم تا کجا قرار است ادامه پیدا کند ! گاها برای این واکنش ها و بی نظم تر شدن ها از من انرژی نیز گرفته می شود و من می شوم کوهی از غم که شاید همه اش هم کاه باشد وقتی از این اشتغالات ذهنی با کسی سخن می کنم ... چ بزرگتر باشد و چ هم سن یا می فرمایند این حرف ها مربوط است به این دوران، "طبیعیه" یا این گونه که  " اقتضایه سنته ..." و در بهترین حالت می شنوم که : " زندگیه دیگه ! " :|پ.ن آن موقع ها از ((   :| )) خیلی بدم نمی آمد ... آن موقع ها تازه انتروپی یاد گرفته بودم  آن موقع ها با دیگران زیاد حرف می زدم  ... البته شاید ... پ.ن2 : در این درگه که گَه گَه کَه کُه کُه کَه شود ناگه / به امروزت نشو غره که از فردا نهی
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۲/۲۶
امیر.ن