دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

معرفت

چهارشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۰۴ ق.ظ

معـرفت نیـست در ایــن معرفت آموختگان

ای خوشـــــا دولت دیــدار دل افـــروختگان

دلـــــــم از صحبت ایـن چرب زبانان بگرفت

بعد از این دست من و دامن لب دوختگان

عاقـــبت بر ســـر بازار فـــــریبم بفـــروخت

نـــاجوانــمردی ایـــن عـــاقبت انــدوختگان

شـرمشان باد زهنگــامه رسوایی خویشاین

متـــاع شـــرف از وسوسه بفروختگان

یار دیـــرینه چنان خاطرم از کینه بسوخت

که بنــــــــالید به حالـــم دل کین توختگان

خوش بخندیــد رفیقان که درین صبح مرادک

کهنـــه شد قصه ما تا به سحر سوختگان

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۵/۰۶
امیر.ن