دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

أَدْعُوکُمْ إِلَى النَّجَاة

يكشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۵، ۰۳:۵۴ ب.ظ
تا حالا برام دعوتنامه نیومده بود ... در هیچ عرصه ای ... و این اولین دعوتی بود که به طور رسمی انجام می شد. اون روز صب که از خواب پاشدم .. همون لحظات اول متوجه نشدم ماجرا از چه قراره گذشت و گذشت ... تا اخرای کلاس ادبیات فکرم را به خود مشغول کرده بود  ... که یهو فهمیدم چه خبره ... اصن شوکه شده بودم ... وای پسر ... منو دعوت کردن ... دعوت به حضور بین شون و این یه نوید بزرگ محسوب میشه ... مثه یه نور تو اوج تاریکی راه ... مثه یه نشونه از صحت مسیر ... واقعا عالیه ... البته یه دید دیگه هم اینه که این یک هشدار بوده  ... که نکناد من نیز عقب مانم  زین غافله ی عشق  ... خوشحالم ... خوشحالم و باز هم خوشحالم .. اینقدر خوشحال که جای دوری نمی رود تا فتوای جدید امیری ام را صادر کنم ... اصلا آغاز سال نو را کمی جلو می کشیم ...هم سالمان نو تر است هم شادیمان بیشتر استهم عیدیمان بزرگتر است :) آخرش هم خانه دلمان تکان بیشتری می خورد...  تاسف هفته رو هم میذاریم این : دیگر کنار هم نیستیم که بگم ... آقا ... آقا ... مراعات کن ... شهید وایستاده .. بعد هم ع.ح.ج بیاید و بگوید: اگر این است که گویی باید همیشه این باشد ... پ.ن : یک ادم هایی را باید رفت و هراز گاهی دید ... کمی حرف زد ... کمی غر شنید ... کمی غر زد ... اصلا شاید خیلی تحویلت هم نگیرند مثل آی بهیزاد :(( :)) ولی باید سری زد ب امثال بهیزاد ها و معصومی نژادها و غیرو .. این نظر، حس مطلق من است.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۲/۰۱
امیر.ن