غریب
چهارشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۷، ۱۰:۵۷ ب.ظ
همیشه احساساتی در طول زندگی وجود دارند که تجربه ی اونها برای آدم حیرت انگیزه. اما چندیست فارغ از این حیرت دچار احساسی شدم که غم انگیزه بیشتر برام.
وجود این احساس رو جدیدا خیلی زود متوجه می شم و من رو خیلی سریع درگیر خودش می کنه. میشه نام غربت رو روی این قضیه گذاشت.
اما آن بخش از کار ک غم را وارد داستان می کند اهمیت اش خیلی بیشتر است. من چندیست ک در بین نزدیک ترین آشنایانم احساس غربت می کنم.
غربت از نظر لغوی یعنی دور افتادن از شهر و دیار خویش. بازهم نظرم همان است که بود. وقتی میان جمع هایی که برایم نزدیک ترینند احساس تنهایی می کنم معنی اش می شود همین دیگر ... غربت ! احساس فاصله ای بسیار دورتر از قبل نسبت به خیلی ها پیدا کرده ام که ناجوانمردانه در حال مکیدن خون رابطه هایم با آنها است. در یافتن علل این حال غریب باید بگم که وقتی زندگی ام رو کندوکاو می کنم و سعی می کنم به شالوده ی اون دست پیدا کنم متوجه یک خط راهنما می شم؛ یه خط پیش فرض که فعلا برای توصیف اش خیلی واژه ی مناسب تری ندارم.
من با مقایسه ی نه چندان عمیق خودم، خط راهنمام و احتمالا دیگران دچار این غریبی می شم .البته ناگفته نماند که ظهور و نمود اینگونه حالات درونی - خواه یکسویه و فقط از طرف من و خواه از هر دو طرف- در رفتار فی ما بین من و دیگران قابل مشاهدست و لزوما این گونه نیست که رابطه ای بدون نمود های ظاهری و فقظ برمبنای اختلاف در خطوط فکری، کم رنگ و کم رنگتر شود.
نمی دونم برای رفع این واژه های غربت و غریبی باید کجای مرز بایستم و پافشاری کنم.
باید بر کدام لبه ی این واقعه حرکت کنم که
کمتر ...
که بیشتر ...
که هرچه من کمتر ...
که هرچه او بیشتر ...
شعر این ماجرا هم اینجوری به دست حقیر رسید،
خیره ام به قاصدک!
این گیاه غریب
که پس از مرگ به راه می افتد ...
.
.
شاید جواب هم همین است!
۹۷/۰۴/۲۷