دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

دیگران را برای خود بخواه .... اندکی :

جمعه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۱، ۰۷:۱۷ ب.ظ
31 شهریور بشه و من نبینمش ؟! با هم دفتر چه هایمان را تاریخ نزنیم ؟! داری کفر می گویی !؟ امدن سمت ما ، برای عصر ... شام هم نماندند :(( حرف هایش به اعماق افکار فرو برد مرا ... خدایا برای تو نمی نویسم بر عکس همیشه .. برای خودم  که بیایم و بخوانم ، می نویسم ...امیر ... خسته شدم ... یعنی فک کنم خسته شدیم ... عکس هایت .. نوشته هایت ... حرف هایت ... طرز رفتارت با دیگران ... همه چیز هر چی فکرش رو بکنی  شده برا دیگران ... نمی دانم کسه دیگری این را حس کرده یا نه ... ولی من خیلی می بینم ... آگه به سمت یکی میری برا اینه که کمکش کنی ... بسازیش ... خوبش کنی چه می دونم هر چی خودت اسمش رو می ذاری ... آخه برا چی ؟! ... یه نفر دو نفر نه همه ی آدم های دورت که ... یه کی خودخواه منو فقط برا خودش می خواد هر جوری زد باید برقصم ولی تو چی ؟! ... تو خودت را برای دیگران می خواهی  ... فقط یه ذره فقط یه کم دیگران را برای خودت بخواه حرفاش خیلی ذهن م رو مشغول کرده ... می گه استیل زندگیم رو عوض کنم ... می گه کلا هدف رو تغییر بدم ... حرفاش همه حقیقت ... و حقیقت همیشه تلخه ... طعم تلخ داشت حرفاش ... گفتم که ... این 2 3 روز کلا طعم تلخ هست برام ... هر کاریش کنم هست ... این را از نگاهم فهمید ... برای این که جمع کند طعم را گفت : برا چی الان به من زل زدی پاشو برو دفترچه هارو بیار ، 6 ماه منتظر یه همچین روزیم ... دقیقا وضعیت من این بود اون لحظه : :( :) خدایا دیدی ؟ 14 دیقه دیگه تموم میشه ... 50 50 بود ! خوب و بدش را می گویم ... اگر کار کردم پیش پدرم کار نکردم ... اگر پول درآوردم خودم خرجش نکردم ... اگه جایی رفتم با همه ی دوستام نرفتم .. اگه فوتبال بازی کردم ناراحت نکرده از زمین بیرون نیامدم ... اگر کسانی را از تو خواستم نصفشان را به من ندادی .... و هزاران اگر و اما ی دیگر ... که در آخر می شود همان 50 50 خودم ... ! خدایا شکرت ... امید وارم به دیگران فرا تر از من خوش گذشته باشد در این تابستان گرم ، گاه گاه ... من راضی ام نسبت به این فصل که رو به اتمام است ... اسمم را امیر رضا گذاشته ای برای چه ؟! همین باید باشد اصلا ... گفته ی آی امین پور ... یک چهارم ش رو تغییر دادم ... : از روزگار پیشین ... تا حال ... از درس و مدرسه .... از قیل و قال ... بیزار بوده اند... اما ... اعجاز ما همین است : ما عشق را به مدرسه بردیم ... در امتداد راهرویی کوتاه ... در یک کتابخانه ی کوچک... بر پله های سنگی اش ... و میله های سرد و فلزی ... گل داد و سبز شد... آن روز، روز چندم مهر بود ... یا چند شنبه بود ... نمی دانم ... آن روز هر چه بود ... از روزهای آخر پاییز... یا آخر زمستان .... فرقی نمی کند ... زیرا ... ما هر دو در مدرسه .... چشم به دنیای دیگر گشوده ایم ... ! بریم ببینیم فردا چگونه می شود ؟! سال نو از بهارش پیداست یا جوجه رو آخر پاییز می شمارند ؟! نمی دانم باید به کدامش اعتماد کنم ؟! جالب است دنیای ضرب المثل ها ...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۶/۳۱
امیر.ن