دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

لوپ

سه شنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۷، ۰۱:۲۷ ق.ظ

هنوز که هنوز است بعد از گذشت این همه روز باز هم گاهی اوقات دلم می خواهد ببینمش. اگر نشد صدایش را بشنوم.

 گوشی را بر می دارم که کاری بکنم. 

شماره ها را یکی پس از دیگری وارد می کنم.

خیلی به این فکر نمی کنم که چه می خواهم بگویم. 

بیشتر این قضیه درگیرم می کند که چرا زنگ می زنم ?

فکر ... فکر ... فکر ... 

_ خب معلوم است دیگر ... احوالش را می پرسی و تمام ... 

_احمق خان .. ک. ادم ک نمی خواهی بکشی ... فقط صدایش را می خواهی بشنوی... تماام 

_ کار دل است دیگر... الاان زنگ نزنی ... فردا می زنی ... من می شناسمت تورو... تمااام.

_ مشخصه که دلتنگی بی تاب ات کرده حاج امیر ... تو رنگ را بزن خدارا چه دیدی شاید اصلا همین امروز هم دیدی اش ... تمااااام. 

_هی احساسی باز دوباره تو هوایی شدی واسه ملت ... جمع کن بابا این لوس بازیا رو ... تماااااام.

_ تا آخر عمر هی تو ازون خبر بگیر ... باشه ?! ... یکی دو تا هم نیستن که ... کاروان سراست... تماااااام.

_این بود بندگی بندگی ات? اینگونه از هر تعلقی آزادی ? ... فقط معبود معبود که می گفتی؛ همین است ? چقدر تو وارسته ای بابا ... 


فکر است دیگر نه مرز و محدوده دارد ... نه حرمت و شعور ... 

از محل تماس گوشی می روم سری به گالری می زنم ... عکسی چند را مرور می کنم و چندی بیت زمزمه ... 


چه آفریدی آخر خدا !! 



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۱۷
امیر.ن

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی