دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب
خدایا کلا شکرت ... از کلاس عماد شروع کنیم ... درست شد دیگه ... میره ... امروز هم اولین جلسه اش بود ... اووووووووو ، همان آدم کوچک ولی بزرگ برای من  ...  از همون اول مهر تا امروز ... هی بهتر شد رابطه ی مان  ...امروز خیلی بهتر از دیروز ... و دیروز خیلی بهتر از  روز قبلش ... میدوارم فردا هم بهتر از امروز شود ... جالب بود ... مقش کلاس فیزیک و ننوشته بودم ... آی داوودی امد چک کنه از سر ردیف ما شروع کرد ... امد جلو... امد تا رسید به میز ما ... به میز ما که رسید گفت بسه دیگه ... بریم کوئیز ... کوئیز رو کامل نوشتم ... یعنی با اوووووووو چک کردم ، که درست بود ... :) تنها اتفاق بد  ... امروز ... م . ع .ا .د بود ... نمی دونم چی کار کردم ... می گف فیزیک ... نفهمیدم بهش چی گفته بودم ... ولی او آدمی نبود که آگه بهش فوحش هم بدم ، کاری کند ... تذکر می داد ... امدیم بیرون از نمازخونه ... بدترین جمله ی ممکن رو بهم گفت ... میدونم برنامت چیه دیگه ... تابستون با بچه ها ... بقیش بدون بچه ها که درس بخونی ... رسما فوحش داد دیگه ... بد بود حرفش خیلی بدتر از هیچ وقت ... امیدوارم عوض کند تفکرش را ... میلاد ... میلاد امام رضا ... جالبه نه ؟ ... امروز تلویزیون یه آهنگ گذاشته بود در همین مورد ... گریه ام گرفت در حد چند اشک ... دوس داشتم پیش خودش ، تو حرمش ... گریه کنم ... ! امروز تو مدرسه یه فارغ التحصیل دست معلمش رو بوسید ... کارش فوق العاده بود ... باز هم گریه ام گرفت آن موقع ... در حد چند اشک .. :(( :)) فک نمی کنم کسی دیده باشه ... ! پ.ن : ببین … دلخوری ، باش … عصبانی هستی ، باش … قهری ، باش … هر چی می خوای باشی باش … ولی حق نداری با من حرف نزنی … فـهمیـدی … ؟                                                        { خسرو شکیبایی } در { خانه سبز }
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۷/۰۶
امیر.ن