آخرین سفر
يكشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۸، ۰۶:۰۰ ق.ظ
شما فکر کن ۹ تا برادر دیگه داری و یکی از دیگری بهتر.
برادرایی ک روزهای بسیار از زیر یک سقف بودنتان می گذرد.
برادر هایی ک هرکدامشان مستقلا زندگی تشکیل داده اند و جایی مشغول هدفی اند.
دست این نه تارا بگیر و برو مسافرت.
با قطار برو... ک بیشترین زمان ممکن را کنارشان باشی.
دورترین نقطه ی ممکن را در نقشه پیدا کن ... ک بیشتربین زمان ممکن را.
در طول سفر یک دل سیر نگاهشان کن.
اصلا نمی خواهد حرفی بزنی، خوووب نگاهشان کن، حالاتشان را بخاطر بسپار. گذشته هایتان را مرور کن. خاطراتت را هم بزن و با نگاهت ترکیبشان کن.
نگاه هایشان را ثبت کن و می توانی یک دل سیر هم ازشان عکس بگیری.
شاید هم؛ تا جایی ک میشود ارتباط بگیر.
تا جایی ک میشود محبت کن، اصلاً افراط کن.
نمی دانم؛ شاید بفهمند ک از عمق جان دوستشان داری، شاید هم اصلاً نفهمند.
شاید اصلا این آشوب لذتبخش و هیجان گسیخته را در تو ندانند ولی تو خوش باش با خوشیِشان.
خلاصه با تمام توان همراهشان باش.
ک شاید
شاید چندی دیگر دست در دست روزگار ازشان دور شوی.
شاید فقط تو بمانی و عکس نگاهشان.
شاید این آخرین سفرت بشود.
گفته بود: بعضی شایدها از بعضی قطعاً ها حتمی ترند.
شهریار میگه:
خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند
۹۸/۰۱/۰۴