دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

گم‌شده

دوشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۱:۱۶ ب.ظ

چند صباحی است پرنده‌ی خیالم آرام و قرار ندارد. 

یک دقیقه پرواز در حرم پدر و دقیقه بعد در حرم‌ پسر، 

یک آن در رواق‌های برادر و آنی دیگر در صحن‌های خواهر،

یک دم در دل طبیعت شمال و دمی دیگر در طبیعت بکر جنوب، 

یک لحظه در فکر جهادی‌های شرق ایران و لحظه‌ای بعد در غرب،

یک سفر کوله به دوش و سفری دیگر چمدان به دست، 

یک نگاه بر بلندای قله‌ی فلان و نگاه دیگر بر انبوه جنگل بهمان.

یک‌دم کنار او و یک دم کنار بچه‌ها.

یک ساعت پشت درهای بسته اتاق و ساعتی دیگر داخل اتاق. 

گفتم که، پرنده‌ی خیال من این روزها آرام و قرار ندارد. 

بی مهابا پرمی‌کشد به بلندای قامت آرزو و 

گاهاً آنقدر اوج می‌گیرد که دیگر راه برگشت را فراموش می‌کند.

البته دقیق‌تر که نگاه کنی؛

او راه درست را رفته و بر بام مقصود نشسته؛

من گم شده‌ام! 

گم‌‌شده‌ی تنها! 

تنهایِ رها! 

ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم

دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشهٔ بامی که پریدیم ، پریدیم

رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم

کوی تو که باغ ارم روضهٔ خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم

سد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوهٔ یک باغ نچیدیم ، نچیدیم

سرتا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم

وحشی سبب دوری و این قسم سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم ، شنیدیم

#وحشی_بافقی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۲/۱۳
امیر.ن

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی