حمید و حمیده
نه این که بحث حسادت باشهها
نه این که خیلی احساس نیاز داشته باشم
نه این که نذری مشکلی رو حل میکنه
نه این که خواهر حضور اش خیلی مهمه
نه که بحث امروز و دیروز باشه
نه
فقط دلام به حال کسایی که خواهر ندارن میسوزه.
یا شایدم بچههایی که عمه ندارند و نخواهند داشت.
طبق گفته های خودشون خیلی ساله که نذر شله زرد رو توی ماه رمضون داشتن و امسال هم مثل بقیه سالها.
فرقاش این بود امسال یه کیله برنج بیشتر ریختن به نیت برادر و حل مشکلاش.
دیر رسیدم به فرایند تولید و بجز پخش با ماشین، فقط ریختن این پسته بادومهاش بهم رسید ولی اگه زودتر رسیده بودم میگفتم برای علی فاضل و دکتر هم بریزه. عمه خانم با این سیستماش خوب بلده کار رو بسپاره به کاردان. خداییش هم خوب جواب گرفته تا اینجا که من میبینم. اگه دعوا نشه بین عروس و خواهر شوهر باید بگم واقعاً ازین حرکتاش راضیام.
اینم من و علی فاضل از خوبای هفتمی :) :(
وقتی با هم حرف میزنیم صداش یه بغضی داره. حتی وقتی به هزار زحمت و جنگولک بازی میخندیم هم باز صداش همونجوریه.
بهش میگم میخوای چی کاره بشی تهاش؟ پزشک، روانشناس، مهندس یا هنرمند؟
میگه: آقا کاردیولوژیست.
و من چند ثانیهای به فکر فرو میرم. تا نا کجاآباد ذهنم رو طی میکنم و بهش میگم پس یادت باشه به حق این کلاسا از ما ویزیت نگیریااا.
میخنده، به من، به آیندهاش،شایدم احتمالاً به اینکه خیلی سریع تصویر سازی کردم براش.
دیشب م.م میگفت از بدی های معلمی همین پیوندهای روحیه بین تو و دانشآموزته.
هزارسال دیگه هم نه تو میتونی فراموشاش کنی نه اون.
قرار شد امد تهران تو مدرسه حتماً دو تا لایی بهش بزنم بره برا بچه محلهای آمریکاییاش تعریف کنه :))
رفتیم مطب دکتر دندونپزشک برای عماد.
دیر شده بود و باید سریع میرسیدیم.
در حال پیاده روی تندِ مایل به دویدن توی راه یه مغازه دیدم پر از کارای معرق و منبت. یه لحظه ناخودآگاه وایستادم جلوی ویتریناش. داشتم احتمال وقوع چنین اتفاقی رو محاسبه میکردم.
عماد گفت: چت شد یهو؟ چرا وایستادی؟ گفتم این همه هنر دست یکجا جذبم کرد.
باید بگم خدایا حکمتات رو شکر :) یا محتمل من لا احتمال علیه =))
پ.ن: یه بیت مشترک برای دینی درس توحید و ادبیات درس ضمائر پیدا کردم.
من همه تو تو همه تو او همه تو آن همه تو
هرکه و هرکس همه تو این همه تو آن همه تو
وییی معلمین شما؟ ++