دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

کسی نیست ؟!؟!؟

شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۱، ۰۲:۲۶ ب.ظ
دلم می خواهد با تو حرف بزنم ... جسمت را کار ندارم ... صدایت بیاید کافی است ... هی من سوال کنم هی تو جواب بدی ... ! با هم بحث کنیم ... ! من بگم اونجوری شد ... اینجوری شد ... تو نظر بدی ... ! تو بگی اون کارو کردم ... این کارو کردم ... من بگم چرا خب ... چهجوری ... انقد باهم حرف بزنیم که من خالی شم ... ! ولی می نمی شود ... نمی شود مکالمه وار با تو حرف بزنم ... ! می گویند تو خدایی ... با خدا که نمی شود بحث کرد ... ! حرفم ام با دلم می خواهد شروع شد ... : دل معمولا چرت می خواهد ... ! خدارا در حد انسان کوچک کرده ام ... ! چرت تر می شود ... ! بهتر است بگویم بر خلاف همیشه دلم می خواهد با یکی حرف بزنم ...دلم می خواهد تلفن زنگ بزند ... یکی از آدم هایی که با او راحتم پشت تلفن باشد ... ! با هم صحبت کنیم زیاد ... ! تو سر و کله هم بزنیم تا من از این حالت در بیام ! خدایا کمکم کن ... ! همه را کمک کن ... ! من را هم بعد از ان ها ... !
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۱/۰۷/۲۹
امیر.ن