دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

هفته ها در گذردند

چهارشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۱، ۰۳:۱۵ ب.ظ
خیلی خالی شدم ... ! هیچ جایی مثل بلوار کاوه خلوت نیست که ادم راحت بتونه داد بزنه ... گریه کنه ... با خداش بلند بلند حرف بزنه ... ! واقعا سبک شدم وقتی رسیدم سر کامرانیه ... ! یکی نیس به ایمان بگه آخه برادر من اگه رسیدن به دوست داشتن ها این قدر راحت بود که هیچ کس غمی نداشت ... ! اگه قرار بود به همین راحتی پیشش باشی که کاری نداشت ... ! سخته داداش ... ! با خودت کنار بیای ، با خودش هم کنار بیای ، با دیگران  نمی توانی ... ! هنوز بچه ای ... ! حرف تقریبا قشنگی زدند ... ! باید عوض کنم خودم ... ! بچه ها با لفظ نادر صدا می کنند مرا ... ! می گویند چه می کنی که این گونه است ... !؟ نمی دانم چگونه وجود تو را برای ان ها توضیح دهم ... تمام پیشنهاد هارا هم به آن ها بدم ، وقتی نمی توانم تو را برایشان توصیف کنم حس می کنم نصفه حرف زده ام .... ! چه ادم ها خاص اطرافم مثل کوچک ولی بزرگ ، مادر ، ایمان و معلم گران و چه آدم هایی که بالا خط گفتم همه نیاز دارند به تو ... ! کمکشان کن ... ! کمک برای نزدیک شدن به خودت ... ! آگر مرا کمک می کنی ان ها را هم ... ! لطفا خدا جون ... ! احساس هاییتن می کنم ... ! مرا هیچ حساب نمی کنید ... ! حداقل اش این است که مرا برای خودتان  هیچ حساب نمی کنید ... ! چه شمای بزرگ ... ! چه شمای هم سن تقریبا ... ! قدر بدانیم ... ! قدر این لحظات را بدانیم ... ! 5 هفته گذشت ... ! یک ماه از نه ماه کم شد ... ! به سرعت می گذرد و ما باید استفاده کنیم ... ! حس می کنم عقب ماندم ... ! نسبتا ... ! مگر عقلم است پر بزنم ... مگر عقلم کم است در بزنم ... تو مرا از خودت نخواهی کرد ... برو با کفتران خود خوش باش .... من بی چاره چون کلاغم که اسمان سفید مشهد را با حضورم سیاه نخواهم کرد ... اره زیباست بچه ی اهو ... من کریهم سیاهم و زشتم ... میروم گم شوم از این جا چون حقتان را ادا نخواهم کرد ... !جا داره ازت تشکر کنم خدا .... ! کمک هایت به وضوح حس می شوند ... ! داشتم فکر می کردم اگر یک سری کار ها را به تو نمی سپردم چه می شد ... ! همین باعث می شود بگویم خدایا خودت حل کن این را ... ! آن را ... ! همه را ... !
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۱/۰۸/۱۰
امیر.ن