دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

نه این که بحث حسادت باشه‌ها
نه این که خیلی احساس نیاز داشته باشم 

نه این که نذری مشکلی رو حل می‌کنه 
نه این که خواهر حضور اش خیلی مهمه
نه که بحث امروز و دیروز باشه 
نه
فقط دل‌ام به حال کسایی که خواهر ندارن می‌سوزه. 
یا شایدم بچه‌هایی که عمه ندارند و نخواهند داشت. 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۷ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۶:۳۶
امیر.ن

 

«من می‌خواهم شیعه‌ی دردهای علی (ع) باشم.»

شهید چمران

🎤 استاد چیت‌چیان
@aghileye_eshgh

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۳:۵۳
امیر.ن

چند صباحی است پرنده‌ی خیالم آرام و قرار ندارد. 

یک دقیقه پرواز در حرم پدر و دقیقه بعد در حرم‌ پسر، 

یک آن در رواق‌های برادر و آنی دیگر در صحن‌های خواهر،

یک دم در دل طبیعت شمال و دمی دیگر در طبیعت بکر جنوب، 

یک لحظه در فکر جهادی‌های شرق ایران و لحظه‌ای بعد در غرب،

یک سفر کوله به دوش و سفری دیگر چمدان به دست، 

یک نگاه بر بلندای قله‌ی فلان و نگاه دیگر بر انبوه جنگل بهمان.

یک‌دم کنار او و یک دم کنار بچه‌ها.

یک ساعت پشت درهای بسته اتاق و ساعتی دیگر داخل اتاق. 

گفتم که، پرنده‌ی خیال من این روزها آرام و قرار ندارد. 

بی مهابا پرمی‌کشد به بلندای قامت آرزو و 

گاهاً آنقدر اوج می‌گیرد که دیگر راه برگشت را فراموش می‌کند.

البته دقیق‌تر که نگاه کنی؛

او راه درست را رفته و بر بام مقصود نشسته؛

من گم شده‌ام! 

گم‌‌شده‌ی تنها! 

تنهایِ رها! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۳:۱۶
امیر.ن




ترس‌ناک نیست؟ 
شهید ... 
عالم ... 
خدا یا سخته پنهان‌کاری نکنم. سخته نیت صاف داشته باشم. سخته خودم رو گول نزنم. 
فسحب علی وجهه حتی القی فی النار ... 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۳:۴۹
امیر.ن

سکانس اول:

- این چقدر قشنگه!

[قیمت را می‌بیند]

+ چه محتاجی به آرایش؟ که پیشِ نقشِ روی تو
کس از حیرت نمی‌داند که بر تن زیوری داری!

- خب باشه بریم^_^

[نفس راحتی می‌کشد]

#اوحدی

سکانس دوم: 

- یه سر برم آرایشگاه؟ موهامو کوتاه کنم و اینا؟

[هزینه آخرین آرایشگاه را به نرخ امروز حساب می‌کند]

+ زلفت که به هر حلقهٔ مشکین هنری داشت
مانندِ شبِ قدر، مبارک سحری داشت.

- ها؟

+ شاعران بارها زلف معشوق را به شب و رخسار او را به سحر ماننده کرده‌اند. 

- اِ ... پس نمی‌رم

[نفس راحتی می‌کشد]

#ناصر_بخارایی (از هم روزگاران خواجه‌ شیرازی) 

سکانس سوم: 

- درِ اندیشه ببستم، قلمِ وهمْ شکستم..

+ چرا؟

- که تو زیباتر از آنی که کنم وصف و بیانت!

+ [دچار دَوَران سر می‌شود.]

#سعدی

 

پ.ن: شب قدر، مبارک سحر 

 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۰ ، ۰۶:۴۳
امیر.ن

 

چشم رضا و مرحمت بر همه باز می‌کنی! 

چون ک به ما می‌رسد، این همه ناز می‌کنی؟ 

 

پ.ن: شاید شال بیشتر حکم تامین‌کننده گرما داشته باشد. 

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۰۰ ، ۰۳:۱۰
امیر.ن



می‌دانی؛ من نیاز به یک رابطه‌ی بی‌واسطه دارم.
من باشم و تو. 
تو بگویی؛ من فکر کنم.
تو نشان دهی؛ من طی کنم.
هیچ واسطه ای در میان نباشد. 
کسی نگوید این تفسیر دارد. 
کسی نگوید این حدیث هم هست. 
کسی نگوید آن شأن نزول هم هست. 
من نیاز به یک رابطه بی‌واسطه با حق دارم. 

تمام 

به تاریخ یکم فروردین ماه سال یک هزار و چهارصد هجری شمسی
 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۰۰ ، ۲۲:۰۶
امیر.ن

یک ریسمان فکندی 
بردیم بر بلندی 
وان ریسمان گسسته 
من در هوا معلق 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۱۸
امیر.ن



دراندرونمنخستهدلندانمکیستکه‌من‌خموشم‌واودرفغان‌ودرغوغاست

این عکس و نوشته مربوط به یک عزیزی‌ست در گوشه‌ای از همین خاک با حال و روزی مشابه همین تن

پسانوشت ۱: Education is not a preparation for life; education is life itself

پسانگار ۱: یکی از سوالای خود ارزیابی فصل شش بچه‌های هفتم

 
 

یکی‌شون گفت اقا یعنی ما با دانش هندسه بریم هایپرمارکت چیپس می‌دن بهمون؟
 

پسانوشت۲: دل‌نوشته‌ها یا تجربیات یک مدیر مدرسه پس از ۲.۵ سال اقامت در یک کشور اروپایی

آخرین روزایی که تهران بودم برای کاری باید میرفتم میدون راه آهن ، یکی از اون تاکسی زردای خطی ولی عصر - راه آهن رو سوار شدم.
یه سمند داغون بود و یه راننده ی مسن ...
دنده یک که زد شروع کرد از مملکت بد گفتن ...😊
بیراهم نمیگفت تحلیلای قشنگی داشت ... ولی من خسته تر از این بودم که باهاش همراهی کنم.
به دنده سه که رسید شروع ‌کرد از آلمان تعریف کردن!😳
یه جوری حرف میزد که انگار دیروز از ناف هامبورگ پاشده اومده تو کفِ راه آهن ؛ که همینم گفت ... گفت من هفته ی قبل از آلمان اومدم ، بچه هام اونجان، یه ماه اونجا بودم ...
گفتم داره سرِکار میذاره😉 ، ولی خیلی دقیق حرف میزد ، با اعتماد به نفس و مسلط به ریزه کاریای آلمان.😊
ازش پرسیدم پس چرا برگشتی؟! 
گفت من دلم واسه این مسیرِ ولی عصر - راه آهن تنگ میشه ... من حالم اینجا خوبه ... تو این ترافیک، با این دود و شلوغی و گرما ....من نمیتونم بیشتر از یه ماه از ماشینم دور باشم... تا یه ماه همه چیز خوبه ولی وقتی میشه یه ماه و یه روز، دیگه نمیتونم از سمندم دور باشم ...

ظاهرا وقتی یه مدتی از مملکتت دور باشی ، خاطرات، هجوم عجیبی به مغزت میارن.. مثلا هرجا که میری انگاری شبیه یه محله ی آشنا میشه برات یا آدما رو که میبینی ، فکر میکنی این فلانیه ولی جوابی برای اینکه اینجا چیکار میکنه پیدا نمیکنی...😊
بعدش فکر میکنی حتما نیاز داری که اونجاها رو ببینی دوباره ، ولی خوب که فکر میکنی میبینی اینم آرومت نمیکنه ... 
انگاری بیشتر در حسرت زمانِ گذشته باشی و نه در حسرت مکان ؛ حسرتِ مکان هم، به خاطر همون زمانِ خوب داره میاد...
و حالا دو سال ونیم بعد از اون روزا ، یکی از کساییکه زیاد یادش میفتم اون راننده تاکسی خطی ولی عصر راه آهنه ... 
راست میگفت که مهمه حالِ دلت خوب باشه ، حالا هرجا که میخوای باشی.

 

 

پسانگار ۲: 

گزارش شش ماه تلاش تیم ره‌نشان 

گزارش ساعت‌ها جلسه و بحث 

گزارش ساعت‌ها استرس و شوق توامان

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۰۷
امیر.ن

به وعده های تو امیدوارم؛ اما حیف
که عمرِ نوح ندارم
که آدمی فانی ست


دریافت

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۹ اسفند ۹۹ ، ۰۹:۵۰
امیر.ن