دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

۱۶ مطلب در مهر ۱۳۹۱ ثبت شده است

گاهی اوقات ... فقط گاهی اوقات ... حرف هایی روی دلت سنگینی می کند ...حرف هایی که در ذهنت بسیار عبور می کند ...اما ... اما نمی توانی ان ها را به زبان بیاوری ... نمی توانی آن هارا بیرون بریزی ... کاملا ناتوان ... نمی دانم چرا .... حرف هایم خیلی زیاد اند اما نمی توانم بنویسم شان ... درکش سخت است این حالت ... تنها می خواهم بدان که حکمت خدا چیست ؟! چه دلیل دارد این کارهایت ؟! او را به من دهی از تو دور می شوم ؟! درصدی از او را چه طور ؟! او را نمی دهی چرا اخبارش را می فرستی ؟! نه می دهی نه میگیری این احساس را .... ؟! چه حکمتی است آخر ؟!  نمی دانم حکمتت چیست ولی حس بسیار قوی ای می گوید ب صلاح من است ! خدایا آشوبی برپاست ... نمی خواهی آرامم کنی ؟! حداقل کمی ... ؟! بگذار که در حسرت دیدار بمیرمدر حسرت دیدار تو بگذار بمیرمدشوار بود مردن و روی تو ندیدنبگذار به دلخواه تو دشوار بمیرمبگذار که چون ناله ی مرغان شباهنگدر وحشت و اندوه شب تار بمیرمبگذار که چون شمع کنم پیکر خود آبدر بستر اشک افتم و ناچار بمیرممی میرم از این درد که جان دگرم نیستتا از غم عشق تو دگربار بمیرمتا بوده ام، ای دوست، وفادار تو بودمبگذار بدانگونه ، وفادار ... بمیرم ... "سیمین بهبهانی"
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۱ ، ۱۷:۴۳
امیر.ن
در طول یک هفته هزاران ماجرا برایم پیش آمده ... همه اش را تو دیده ای ... بد هایش ... خوب هایش ... نمی خواهم چیزی بگویم از آن اتفاقات ... می خواهم از خودم و خودت بنویسم ... این هفته هفته ی جالبی بود از نظر شناختنت ... کلاس دینی ... کلاس قرآن ... حتی حاشیه های کلاس زبان هم ... فشار درس ها زیاد است ... بقول خودشان سیاستمان این است ... پت و پهن شده اید و باید کمر باریکتان کنیم ... حالا این وسط کی برندس ؟! خیلی در این مورد فکر کردم که از 100 نفر چه کسانی با چه ویژگی هایی نفرات برتر می شوند ... دوس دارم با یکی در این مورد بحث کنم ! فشار درس ها زیاد است ... مانده بودم ببینم کلاس زبان بروم یا نه ... نصف آدم ها می گویند برو ... و نصف دیگر می گویند نرو ... شب بود ... گیج بودم ... تنها داشته ام کتابت بود ... بازش کردم ... ص 189 آمد ... داستان پسر دار شدن حضرت مریم ... برداشتم از آن صفحه این بود ... تو برو ... نهایتش آن است که تو معجزه می خواهی دگر ؟! نگران نباش خدا همیشه هوایت را دارد ... علاوه بر این ها دنیا زود گذر است ... چیز های مهم تر دیگری هم وجود دارند ... حرف هایت قشنگ بود خدا ... خیلی هم قشنگ بود ... سر کلاس دینی حرف های جالبی می زند آی نغمه ... مثل تو در درجه ی خودش حرف می زند ... حرف های زیادی زد اند اما حدیث ش از همه ی آن ها جالب تر بود برایم ... ! مَن اَصلَح ما بینه و بین الله ، اصلح الله ما بینه و بین الناس ! علی ( ع) می گفتند : همه عقل دارند ....! باید با عقل شان علم کسب کنند و همین علم باعث می شود دوباره عقل بیشتر بدست اورند ... مانند یک زنجیره است ! کلاس قرآن هم همین وضعیت را دارد ! آی زرین نامی معلم است گویا ... آگر کسی کار بد کرد ... حرف بد زد ، دلیل ندارد تو هم همان کار را انجام دهی ! زجر می کشم ... کمتر آدمی به این قضیه توجه می کند ... ولی ادم هایی که توجه می کنند هم وجود دارند در کنار من ... ! بحث غرور نداشتن مؤمن را وسط کشیدند ... خیلی بیشتر از آن 50 دیقه باید روی این تیکه بحث شود ... اصلا غرور یعنی چه ؟! من آلان دارم !؟ چی کار کنم نداشته باشم !؟ و هزاران سوال دیگر که نمی دانم کی باید پاسخ دهدشان ! کوهی برقرار است ! بروم ؟! نروم ؟! اصلا می توانم بروم یانه ؟! وقت می کنم ؟!کی میاید ؟! آن هایی که نمی بینمشان در مدرسه  را دوست دارم ببینم ... همیشه " آن " هستند آی ط.ر ... حالا چه دروغین چه راستین ، مرا عذاب می دهد نشان دادن اسم او ... عذابی شیرین ! :(( :)) به من اصلا مربوط نیست اما از افراط بدم میاد ... ! هر ماه یک کیف ! یعنی که چی !؟! نه فقط تو ... خیلی  ها این گونه اند ! ... هم گله دارم ازت هم تقاضای بخخشودن ... اگه ناراحتت کردم که مطمئنم ناراحت شدی !!!!!!!!!! اصلا عالی شده رابطه ی مان ! حداقل از نظر من ... ! تمام حرف های بالا  ، تک تکشان ایجاب می کنند که از تو تشکر کنم ... خدایا شششکرت ! بسیار بسیار بسیار تر !
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۱ ، ۰۳:۴۲
امیر.ن
حرف های آرش را شنیدی دیگر خدا  ... ناراحت شدم کمی ... ولی تقریبا حقیقت بود ... من نمی نویسم که خاطره نشود ... خودت درست کن مرا ... اگر ایرادی هست ... تشکر ... بابت بهتر شدن نسبت به دیروز ها ...  نیاز ،  کمک برای درس ها ... اذان صبح را دقایقی پیش گفتند ... فلسفه ای دارد نماز هایت .... بعدا می نویسم وقت نیست !
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۱ ، ۰۱:۲۵
امیر.ن
خدایا کلا شکرت ... از کلاس عماد شروع کنیم ... درست شد دیگه ... میره ... امروز هم اولین جلسه اش بود ... اووووووووو ، همان آدم کوچک ولی بزرگ برای من  ...  از همون اول مهر تا امروز ... هی بهتر شد رابطه ی مان  ...امروز خیلی بهتر از دیروز ... و دیروز خیلی بهتر از  روز قبلش ... میدوارم فردا هم بهتر از امروز شود ... جالب بود ... مقش کلاس فیزیک و ننوشته بودم ... آی داوودی امد چک کنه از سر ردیف ما شروع کرد ... امد جلو... امد تا رسید به میز ما ... به میز ما که رسید گفت بسه دیگه ... بریم کوئیز ... کوئیز رو کامل نوشتم ... یعنی با اوووووووو چک کردم ، که درست بود ... :) تنها اتفاق بد  ... امروز ... م . ع .ا .د بود ... نمی دونم چی کار کردم ... می گف فیزیک ... نفهمیدم بهش چی گفته بودم ... ولی او آدمی نبود که آگه بهش فوحش هم بدم ، کاری کند ... تذکر می داد ... امدیم بیرون از نمازخونه ... بدترین جمله ی ممکن رو بهم گفت ... میدونم برنامت چیه دیگه ... تابستون با بچه ها ... بقیش بدون بچه ها که درس بخونی ... رسما فوحش داد دیگه ... بد بود حرفش خیلی بدتر از هیچ وقت ... امیدوارم عوض کند تفکرش را ... میلاد ... میلاد امام رضا ... جالبه نه ؟ ... امروز تلویزیون یه آهنگ گذاشته بود در همین مورد ... گریه ام گرفت در حد چند اشک ... دوس داشتم پیش خودش ، تو حرمش ... گریه کنم ... ! امروز تو مدرسه یه فارغ التحصیل دست معلمش رو بوسید ... کارش فوق العاده بود ... باز هم گریه ام گرفت آن موقع ... در حد چند اشک .. :(( :)) فک نمی کنم کسی دیده باشه ... ! پ.ن : ببین … دلخوری ، باش … عصبانی هستی ، باش … قهری ، باش … هر چی می خوای باشی باش … ولی حق نداری با من حرف نزنی … فـهمیـدی … ؟                                                        { خسرو شکیبایی } در { خانه سبز }
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۱ ، ۱۷:۴۳
امیر.ن
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۵ مهر ۹۱ ، ۱۶:۲۰
امیر.ن
اولین روز پاییزی بود که این قدر به من بد گذشت ... بد نگذشت ، جو بسیار سنگین بود ...  آمد ... با کمی تاخیر ... در آن گردایه ی دوستان به همه دست داد جز من ... شروع کارم این بود ... :(( :) سروده ی شادمهر جان خیلی جالب شرح می دهد : چه خواب هایی برات دیدم/چه فکرایی برات داشتم / کسی رو حتی یه لحظه/به جای تو نمیذاشتم/تو این روزا نمیدونی/با عشقِ تو کجا میرم/چه آسون دل به تو بستممنی که سخت میگیرم/به همه میخندی با همه دست میدی/دستتو میگیرم دستمو پس میدی/اما دوسِت دارم…اما دوسِت دارم/پشت من بد میگی حرف مردم میشم/دستشو میگیری عشق دوم میشم/اما دوسِت دارم…اما دوسِت دارم/چه خواب هایی برات دیدم/چه رنگی زده دنیامو/ تو چشمای تو میدیدم تمومه آرزوهاموکلا این آهنگش تا ساعت 4 که تعطیلیدیم رو من بود ... رو زبون ... رو اعصاب ... هیچکس نفهمید ... هیچ کس حال خرابم را نفهمید ... هیچ کس نفهمید سر سوره ی لقمان ات که صبح خواندند گریه کردم ... هیچ کس نفهمید سر نماز ظهرت گریه کردم ... هیچ کس نفهمید در راه خانه ... هیچ کس نفهمید نصف بالشتم خیس شده ... هیچ کس حال من را نمی فهمد ... خدایا چرا ؟! چرا یکی را نمی فرستی کمی با او حرف بزنم ... اولین کلمه را که گفتم بفهمد حالم خراب است ... کمی کمک کند مرا ... چرا نیست ؟! اگه کسی هم باشه مثل ا.ب فقط این گونه می گوید و راهکاری نمیدهد : تو یه سری خط قرمز داری که نمیذاره به خواسته هات برسی ... و همین تاوان داشتن خط قرمز است ! البته کتابت هست ... آرامش وسیعی به من می دهد وقتی می خوانمش ... امروز سر سوره ی کهف امد ... جالب بود ... س.ص رو ناراحت کردم شاید همین طور ع.ط ... ! درستش می کنم فردا ... هنوز شروع نشده بوده است 200 دیقه امتحان دادیم اونم تو نمازخونه ... کمر نمونده که ... یه 3 تا استخون مونده ، برحسب وظیفه ... خدایا کار مادر را ردیف کن ... اگر کتابت حال مرا عوض کرد باید کار مادر به خوبی به اتمام رسد ... آنچه می خواهد داشته باشد ... به اسان ترین راه ...! شکرت که بر عکس صب خوبم ... خوب که نه ولی مثل 7 8 ساعت پیشم نیستم حداقل ...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۱ ، ۱۹:۱۲
امیر.ن