دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

۲۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۱ ثبت شده است

او مرا دیوانه خطاب می کند ... گاهی هم روانی ...آری من ... امیر ... دیوانه ی بخشی از او شدم ... نمی دانم چرا ولی این بخشی از او گفتنم دلیلی دارد ... قبلا گفته ام  فکر کنم ... ! دیوانه گفتنش را دوست دارم ... ! مثل بقیه حرف هایش ... ! فکر نمی کنم آن قدر با او متفاوت باشم که رفتار های من برایش مانند رفتار های دیوانه ها باشد ... ! اما رفتار های او برایم آن قدر متفاوت است که به او بگویم فرشته ... ! رابطه من با خانواده ام بهتر بگم با پدرم برای او کمی متفاوت است ... من نمی توانم با پدرم راحت باشم امیدوارم درک کند ... ! من نمی توانم خیلی با عماد کنار بیایم ... این هم برای او متفاوت است ... البته ص.س هم می گفت برادر کوچک خوب است ... دوست دارم ببینمش ... هر چ زود تر بهتر ... !
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۱ ، ۱۸:۱۱
امیر.ن
شب جالبی بود ... !به واسطه ی آن که آدم پاکی همچون ص.س را دوباره دیدم  ، منظورم از آدم پاک آدمی است که رو بازی می کند ، آدمی که هر چه دارد را می توانی به راحتی حس کنی ، آدمی که دلش پاک است ، آدمی که بودنش در کنار من باعث آرامش است ، آدمی که دوست داشتنش بسیار راحت است ، آدمی که مشکلاتش را پیش خودش نگاه میدارد تا دیگران ناراحت نشوند ، آدمی که حتی عماد هم می تواند خوب بودنش را حس کند .ع.ی ناگهان گفت ایمان ... ! دلم ریش ریش شد ... ! دلتنگش شدم ... ! کاملا ناگهانی ... ! گوشی همرام نبود وگرنه بهش زنگ میزدم ... ! موقع برگشتن  هم از سر کوچه شون رد شدم  ... ! او هم از همین آدم های پاک است ... ! نمی دانم بخاطر اون فرشته با هم هستیم یا این با هم بودن واقعیست ... اما من این پاک بودن ادم هایی مثل او را دوست دارم ... ! برایم بسیار مهم هستند مثل آن فرشته ...  ! بر خلاف آدم های پر از خورده و شیشه ... ! نمی دانم این خوب است یا بد ... ! م.ن.ج میگه هر دوی این گروه ها مهم هستند ، پاک ها نباید با خورده و شیشه شوند / آدم های با خورده شیشه را هم باید کمک کرد تا پاک شوند ... ! حرفش درست است ... ! اما من فعلا در شرایطی نیستم که بتوانم نا پاک ها را هم پاک کنم ... ! حرف دیگری ندارم ... خدایا این گونه آدم ها را زیاد کن ... چه برای من چه برای دیگران ... ! خدایا ممنون برای امشب ... !
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۱ ، ۱۷:۱۳
امیر.ن
وقتی می رسم سر چهارراه های شهر وقتی می بینم بچه های هم سن و سال خودم را وقتی حس می کنم بوی گرسنگی را از گل های در دستشان وقتی می بینم برخورد بد دیگران با این بچه ها راوقتی برق چشمانشان از پشت شیشه ی ماشین صدا میزند ... بخر ... تو رو خدا یه دونه بخر ...آن موقع است که می فهمم مشکلات من در مقابل مشکلات آن ها هیچ است !بچه هایی که از روی نیاز به این جور مکان ها کشیده شده اند ، بچه هایی که هیچ فرقی با من ندارند ، هیچ فرقی ... آن ها پوست گوشت و استخوان دارند ... من هم ، آن ها دل دارند ... من هم ، آن ها هر چه من دارم دارند ! ولی چرا این گونه زندگی می کنند ؟!  مشکل ان ها نبود غذاست ! مشکل ان ها نبود جای خواب است ! مشکل من و دوستانم چه ؟! نهایت مشکل  دوستانم عشق بازیست ...  دعوا با پدر و مادر ... نمره ی بد ... امتحان دادن ... قهر کردن ... آین ها همه جزو ارزو های بچه های سر چهار را هاست ... آری مشکلات ما ارزوی ان هاست ... اعصابم را خورد می کند این تفاوت من و ادم های سر 4 راه ! باز هم از خدا 2 خواسته دارم  ...به تمام آدم های نیازمند کمک کن ...به ما هم این قدرت را بده تا از نعمت هایی که به ما دادی به خوبی استفاده کنیم ... نا شکری نکنیم !وقتی به این جور ادم ها فک می کنم مشکلاتم از یادم می ره به کلی ... امروز با م.ن.ج حرف زدم در این مورد ... چند وخ پیشم با آ.خ حرف زدم ... دو تا جمله بهم گفتن این دو تا ادم ها برام خیلی کار ساز بوده ...آخ : از خدا بار سبک تر نخواهید بلکه برای پشت قویتر دعا کنید م.ن.ج : اگر سنگ در مسیر رود نباشد ، صدای آب زیبا نیست ... پس از سنگ های زندگی ات غمگین نباش ... حرف هاشون عالی بود ... خیلی خوشم امد
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۱ ، ۰۸:۵۰
امیر.ن
از اولش هم انتظار نمی رفت بتونم تو خونه بشینم این 4 روز رو ... ! به همین واسطه امرو رفتم کوووه ... !خیلی راضیم از این که سالم هستم تا بتونم برم کوه ولی یه چیزی خیلی اذیتم می کنه ... ! نمی خوام منت بزارم  آآآآآآآآ !!! نه !!!  ولی آدم تو یه ماه 60 هزار تومان شارژ بخره ... ! حال این و اونو بپرسه ...  ! غر غر کردن های بچه خر پول ها رو بشنوه ... ! ! فلانی رو دل داری بده ... از دئستی های بی خود درش بیاره ...! بعدش یه دونشون این قدر مرام نزاره که با من بیاد کوه ... ؟این قدر وقت ها پره که 6 ساعت با من نیان کوه ... ؟! هی من  صبح پاشم تنها تنها برم کوه ... !؟ اینه رسمه دوست بودن با ادم ها ؟! تنها موردی ک برام جالب بود یه قضیه بود ----> قضیه ی 2 به 4 !  یعنی یک نفر با 2 نفر دیگه ... من که خودم به شخصه نمی تونم تحمل کنم ، بعدا کامل در موردش می نویسم ... فعلا خوابم می آد ... !  هفته ی پیش بود فک کنم ... یادم نیست کی بود ... ساعت 6 رفتم دم پمپ بنزین ولنجک  ... تا خود بام پیاده رفتم بالا ... ! به 5 6 نفرم زنگ زدم هیچ کی نیومد ... ! ساعت 10 جسدم امد خونه ... البته با ماما بابا !نکته این جاست که من به همین هم راضیم ، بقول ماما بزرگ خدا سلامتی بده بقیش یه جوری جور می شه ... باز هم تشکر از خدا ... همین آلان محمد علی زنگ زد : من شنبه از ساعت 6 صبح تا 12 شب بی کارم ، کار دارم بات ( از همون سوال های همیشگی ) ، برا شنبه برنامه بریز .... خدایا شکرت ... داشتم فک می کردم پاراگراف اول  رو چه جور بنویسم زنگ زد این برادر ...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۱ ، ۱۲:۳۷
امیر.ن
اهنگ همیشه در گوش من این بوده ! هست ! فک کنم خواهد بود  !! البته رگ خواب محسن یگانه هم استفاده می کنیم گاهی ! باز یه بغضی گلومو گرفتهباز همون حس دردِ جداییمن امروز کجام و تو امروز کجایی؟حالِ تو بدتر از حالِ من نیستپُشت این گریه خالی شدن نیستهمه درد دنیا یه شب درد من نیستتو از قبله ی من ،گرفتی خدا روکجایی ببینی یه شب حالِ ما روفقط حال من نیست که غرق عذابِببین حال مردم مثِ من خرابِ کجایی؟باز یه بغضی گلومو گرفتهباز همون حسِّ درد جداییمن امروز کجام و تو امروز کــجایی؟حرف دل می زنه خدا وکیلی ... ! خدایا کمک ... یه نمور ... 2 تا فاینال در پیشه ...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۱ ، ۱۶:۵۲
امیر.ن
چی داشت ؟! چی داشت که من نداشتم ؟! چه جوری بود که من نبودم ؟! چی کار کرد ؟! چی کار کرد که این جوری شدی باش ؟!بگو بهم ... بگو شاید برا نفر بعدی بتونم اون کارا رو بکنم ! بگو ... اگه بگی نفر بعدی رو دیگه از دست نمی دم ... دارم گریه می کنم و می نویسم ... دارم بهت فک می کنم و می نویسم ... ولی یه چیزی هست که نمیذاره همه چی رو در موردت بنویسم .... اون امیری که امروز رو استاتوست بوود نمیذاره .... فقط سوالم ایننه :  چرا ؟!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۱ ، ۰۶:۲۸
امیر.ن
من : کاری؟ امری؟ فرمانی ؟؟اوشون : برو عزیزم من : عزیزم ... اوشون : عزیززم سابق من : جایگزین شدن ؟!اوشون : نه ، باشن هنوزم عزیزن من : هستن ولی بقیش رو نمی دونم ... خدا همه را حافظ اوشون : ب ب ! (bb) این بود اوج مکالمات من و اوشون ! همون معلم گران...قدر ! آی ط.ر کیش بودن ، ما این جا اشک میریختیم براشون !!! ... آی ا.خ هم شمال هستن ، ما این جا احساس تنهایی می کنیم بدونه ایشون !!  ...  بنده دلم می خواد یه جوری ط.ر رو ببینم ! روم نمی شه بهش بگم یه جا قرار بذار ! یعنی از جواب منفیش می ترسم برا قرار گذاشتن ...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۱ ، ۰۵:۵۱
امیر.ن
دل من دیر زمانی است که می پندارد :« دوستی » نیز گلی است ؛مثل نیلوفر و ناز ،ساقه ترد ظریفی دارد .بی گمان سنگدل است آنکه روا می داردجان این ساقه نازک را - دانسته - بیازارد ط.ر ... آ.خ ... ع.ب ... دوستان ... کسانی که آن ها را به معنای واقعی دوست  - همان دوست داشتن -  صدایشان می کنم ... کسانی که بدون این که بدانند ، دوستشان دارم ...  شاید به خواسته ام در مورد آ.خ تا حدودی رسیده باشم ، اما ط.ر ... نمی خواهم بگویم بهترین فرد است ... نمی خواهم بگویم بسیار عالی است ... نه اما دوست داشتن از ته قلب که دلیل نمی خواهد ... مشکل این ها نیست ... مشکل جای دیگریست! ط.ر از پیش من رفت ... از کنار من رفت ... دیگر شوقی برایم وجود ندارد که اول مهر زود برسدچون رفت ! .... دیگر صبح ها نمی بینمش ... دیگر آن صدای خنده اش را نمی شنوم ...  رفت تحملش برام خیلی سخته که دیگه نیست ، خیلی برام سخته که فقط با عکس پروفایل یاهو ، به یادش باشم  من با اون خاطرات زیادی دارم  اون رو نمی دونم ولی برا من بهترین بود نمی گم دیگه بهترین نیست اما اون دیگه پیش منم نیست . تو مدرسه ما نیست ، اگه بود حداقل روزی یک بار می دیدمش . امروز عکسش رو عوض کرد ! طاها در غروب افتاب ! اونم کنار دریا ! همون صحنه ای که من دوسش دارم و هیچ وقت نشده از نزدیک ببینم ! توی دلم آشوبه ! داغون شدم وقتی عکسش رو دیدم ! تمام خاطره هام زنده شد ! حتی اون قسمت دردناکش -  دوستی ط.ر و شریف - دوستی ای که هیچ وقت نمی تونم باش کنار بیام ! شاید تقصیر خودم بود ! نباید می رفتیم دور دار و دسته ی ع.ب ! این دوستیشون جلوی من رو گرفت که به ط.ر نزدیک بشم ! بهتر بگم دور شدم ازش ! خدایا دو خواسته دارم از تو اگر امکان دارد طاها را به من برگردان  اگر امکان ندارد او را همیشه در هر راهی موفق بدار ،نگذار به را کج رود نگذار به سوی خوشبختی نرود.  خدایا هم شکر هم شکایت ... چرا طاها از پیش من یا ما رفت ؟؟؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۱ ، ۱۴:۵۲
امیر.ن
نباشی همه ی دنیا واسم قده یه تابوته نبودت مثل کبریت و ...  آره عزیز معلم ، شما نباشی ، یا بهتر بگم همون جواب ندی من ب شخصه له له هستم ! دیروز که بهت زنگ زدم اول می خواستم حرف نزنم ... همین ک صداتون رو بشنوم برام کافی بود ، بعد دیدم زشته اگه حرف نزنم ! خیلی سرد بود حرف زدنتون ! حداقل مث همیشه نبود ... ! :((  کار من هر وخ اینترنت پیدا می کنم چک کردنه سایت تونه ! همونی که توش حرف دلتون رو می نویسین ! امروز پست گذاشته بودین می روم   ، این جا نباشم ... تا دیدم قلبم ریخت ! خدا نکنه دیگه حرفاتون رو ننویسین اونجا ! من با خوندن اونا میفهمم هستید ! فقط از خدا می خوام  بنویسین ! هرچند ک من نمی فهمم اکثرش رو !همین ک بدونم هستید برام کافیه ... من سخت تر ااز این هاشم تنها تنها رفتم جلو ... می سپارم به دست خدا شمارا ! حفظ کند ! کمک کند ! به واسطه ی آن ک حفظ کردید ! حفظ می کنید ! کمک کردید ! کمک می کنید !
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۱ ، ۰۸:۰۷
امیر.ن