دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب
تو زندگی هر کسی یک سری آدم هستند که حس متفاوتی نسبت به اونا داریم ...اصلا حال نوشتن جملات کلیشه ای در این مورد رو ندارم ولی من و تو برا این از یه سری آدم خوشمون میاد که اون اشخاص ویژگی خاصی دارند ، اخلاق خاص و مورد نظر ما ، رفتار و کردار مورد نظر ما . گاهی اووقات کارهایی انجام می دن که باعث میشه تو ذهن من و تو بمونن ... از این ادم ها به خاطر همون رفتار و کارهای خاصی که انجام می دن انتظار هایی داریم ، توقع هایی و بعضا تصور هایی ... شاید منتظر باشیم که یه سری کار انجام بدهند و شاید ( با احتمال بیشتر ) منتظر باشیم که یه سری کار هارو انجام ندن ... نه .. انتظار نمی کشیم که یه سری کارو انجام ندن ... توقع داریم فعل بهتریه ... ما ب طور پیش فرض ، توقع داریم که فلانی یک سری اعمال رو انجام نده و شاید چون انجام نمی ده حس متفاوت بهش داریم ... جایی که این چند وقت توش گیر کردم دقیقا همین جاست .این اشخاص کارهایی را انجام می دهند که نباید ... حرف هاییی را می زنند که نباید ...ویژگی هایی را دارد که نباید .. یاد حرف ای آی نغمه افتادم که می گفت بعضی وقت ها هنگامی که به درون آدم هایی که دوست داری می روی می بینی ، نه ... آن طور که تو در ذهن داشتی نبوده هیچ ، کمی ههم آن طرف تر ... یا سر خود را شیره می مالی و طوری برخورد می کنی که همه چیز سوتفاهم است و به راهت ادامه می دهی یا به قول آی نغمه حس دوست داشتنت کم کم به تنفر رو می آورد ... نه ، نه اشتباه نکن تو از او هیچ گاه نمی توانی متنفر شوی ... از " امیری " که برای او از خودت ساختی متنفر می شوی ... از فکرکردن هات به او متنفر می شوی مسیر عقلانی یا کاملا قلبی ، نمی دانم کدامش است ولی خواستار آنم که توقعاتم را به برخی ادم های دورم بگویم که این طور نشود .با حداقل خودم مواضب رفتار و کار هام باشم ... بلکه کمی دیگران هم .... :(( پ.ن : مدتی بود نداشتمش ... آری مدتی بود نداشتمش ولی دیروز بعد از اذان ، تو اتاق تاریک با این :http://honarvahamase.ir/wp-content/uploads/2013/07/AtasheToofandeh.mp3 پیداش کردم ... آری بعد مدت ها بغض را یافتم ... :( :)
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۲ ، ۱۰:۰۶
امیر.ن
بسم الله آی کلانتربان رو از اول های سال در نظر داشتم ولی هبچ وقت نشده بود کنار شون باشم البته الان با این که 10 روز بودمممم ، رابطه فرقی نکرد ... اما الان می دانم کهه ایشان چه کسی و با چه ویژگی هایی می خواهند ... شاید این اولین بار باشد که حس کردم من هنوز به سطح ایشان نرسیده ام ... منظورم آن است  که شاید من باید کمی بیشتر تقلا کنم . نمی دانم آن دومی ها چه ویژگی ای دارند ... آری نمی دانم در مورد ایشان باید به دنبال چه بگردم ... چه چیزی را بیابم ؟! اما خوشم می آید از ایشان ، حرف هاشان حقیقت هایی اند که به کار می آیند ... مثالش می شود همین قضیه بعد زمان و بعد مرتبه ... می شود همان قضیه دین نقد و نسیه ... می شود گارد گرفتن برای جهادی ... آی یزدانی جلسه پایان ، اختتامیه ، جمع بندی و هرچه تو نامش را می گذاری ، من که تا آن موقع خودم را گرفته بودم ولی با حرف های ایشان تاب نیاوردم ! نمی دانم چرا اما ااین که شروع حرف هایشان را آن گونه آغاز کردند اذیت می کرد مرا آن قدر زیاد  که جلوی ع.ت دل را به دریا زدم ... این که بگویند من فکر می کردم یه وصله ی نچسبم بین شما ها برام سنگین بود ... سنگین تر از نبودن شما ها ... وقی آدم عادت می کنه به بعضی ها ، وقتی همون آدم ها نیستند ، وقتی تو نمی دانی دنبال کی هستی که کنارش باشی ... آن موقع است که احساس پوچی می کنی ... چشمانی که برای تو نبوده اند حال سردرگم اند که چه کنند ... مثل این است که دست به سینه ی دبستان را بر عکس انجام دهی ... دست چپ و راست را عوض کنی ... یک جوری است ... شب بود و من گیج که خدایا چه کنم ؟! این چه حالیست روز دومی ... قران را باز کردم ... مثل همیشه با همان حس و حال عجیب ... آیه ای امد که برای کل آن هشت روز باقی مانده ذهنم را مشغول کرد ... مشغول گذشته ام ... اری تلنگر زیبا و به موقعی بود ... آیه 67 سوره اسرا ... ! :( :) ع.ع ع.تآی نغمه ع.ح.جخانواده م.وع.صپ.ن : از بیرون گود نظر های جالبی می دهی ... من که نمی دانم کیستی ولی دوست دارم بیایی و ز حرفت دفاع کنی ... انتقادِ تنها به درد نمی خورد ... انتقاد با پیشنهاد معنی دارد ، برای من حداقل  ... ! :) ;) دلم تنگ شده برای آی گران ... نمی دانم چه کنم شما بگویید ، آری خودتان بگویید
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۲ ، ۰۸:۴۴
امیر.ن
خدایا امدم تشکر ... ! همین و بس ... ! دستت در د نکنه که هر سال یکیو ور می داری میزاری جای دیگه ... ! دستت درد نکنه که جواب مو این جوری میدی آدم های بعدی کین ؟!ها :((شنبه ی همین هفته بود ، اول تیر 92 . حس عجیبی داشتم نسبت به او ، آن هم بخاطر این بود که فهمیده بودم متفاوت است رفتارش . ناراحت بود ، ناراحت درونی ، نااراحتی که از داخل او را خراب کرده بود . در همان جمع شان ساکت بود ، حرفی نمی زد و  بر عکس همیشه خیلی زود امتحان را داد . پشت گوش انداختم و سپردمش به همان اهل . ا.م.ش این هارا حس می کند و تا جایی که من می دانم بیگیری شان می کند . این که من زود رفتم باشد برای تو ، دلیلش تو بودی ... 3 روز بعد آبی پاکی را خودش اقدام کرد ... آتش گرفتم ... چون درختی خشکیده . عصر همان روز حرفش شد ... بعد از یک ربع کش مکش بین من و ایشان گفتند او در این سال چه نکته ی مفیدی داشت ... من را می گویی ؟! روی این سوال فکر کرده بودم ... جوابشان را دادم ... گفتند دیگر ... کم آورده بودم ... افکارم هم می گفتند که چیز دیگری است حقیقت ... من هم تسلیم شدم که او بیشتر ضرر داشته تا سود اما مگر این است که همه خوب بوده اند و او بد ؟!  کاری به ادامه ی مکامله با ایشان نبودم اما این جا بود که دردم گرفت جمله ای گفتند که اولش این بود : در آن اکیپ و دسته ............دردی که بال می گویم درد نخوردن ناهار نیست ... درد تشنگی نیست ... درد گرفتگی عضله ی پا هم نیست ... درد م.م.م هم نیست نامش را درد وجدان می نامم . او آمد پیش من و من کم گذاشتم شاید .تو که می دیدی دارد ز دنده ی چپ بر می خیزد چرا حرفی نزدی . یعنی صاف کردن چوپ انار کار تو نبود ... یعنی در آب نمک گذشتن کار تو نبود ؟! به سان کبک سر خود را به کجا کرده ای ؟! حرفم نمی آید وقتی فکر می کنم به جواببتان ...  تـــــا وقتیـــــــــ که بود حـــال که آهنگ رفتن کرد  یــــادش کـــــردی پ.ن : چهار تا حرف داره ... اولش t و آخرش a داره ... اگه کسی بهم ش نزنه دیوونه میشی ... من و که آدم حساب نمی کنی و لی برو با یه آدم حرف بزن ... اینو بدون فقط شروع ش با توست
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۲ ، ۱۶:۲۴
امیر.ن
همین خبر که شما دارید میرید خودش کلی احساس بد  به آدم می دهد حال چه حتمی باشد و چه بر مبنای شاید . همین که بهم خبر بدین که دیگر گرانی نیست تا بیایی و کمی ببینی اش . همین که بهم خبر بدهید دیگر گرانی نیست که بعد از مدرسه با کوله بار روزانه گرد بیایی و کمی بشنوی صدایش را . همین که خبر بدهید دیگر گرانی نیست که برایش حرف بزنی و گاه گاه به هر دلیل پیشش اشک بریزی . همین که دیگر گرانی نیست که هوایت را داشته باشد حتی از دور . همین که دیگر گرانی نیست که نصیحتت کند حتی دیر دیر . همه ی این ها کافی بود به خدا ...  ! همه ی این ها کافی بود که من بروم و حداقل روزانی چند در این بپیچم که حال من چه کنم . که را پیدا کنم که این چنین باشد و با من باشد ... همه کافی بود تا اینکه :شما : آدمی که فقط از قاب پنجره دوست داره و شهامت جنگیدن برای کسایی که دوست داره رو نداره .. همون بهتر که رو دیوار گریه کنه ... من : به چشمه شهامت نداشتن بش نیگا می کنین ؟؟_ نه ... فقط خواستم یه جملهی باکلاس بگم _ امید وارم با همین قصد بوده باشه _ راستی یه سوال ! اگه شهامت داشن نیست چیه پ ؟!_ جنگیدن سر نرفتن سمت آدم هایی که دوستشون داریم _ بعد اسم همسن چیه ؟!_ شما می گین شهامت جنگیدن برا رسیدن ! من می گم شهامت جنگیدن برا نرسیدن _ انسان یه ویژگی خوب/بد داره !!! که که تا داره کسی و یا چیزی رو دقیقا نمی دونه ازش چی می خواد ... ولی وقتی  نیست می فهمه چیو از دست داده ... آین حرفا شامل من نمیشه ... شامل هر کسی می شه که تو از دست خواهی داد به خاطر محافظه کاری ؟ بخاطر جنگیدن برا نرسیدن ! همچنان معتقدم تو نمی دونی چی می خوای از آدما ._ رسیدنی که هیچ وخ نمی رسه ؟_تو وقتی نمی دونی چی می خوای بکجا قرار برسی ؟ یه آدم که برنامه داره برا زندگی شو فکر ، میاد بشینه نمیاد بشینه که شاید یه حرف برا اون داشته باشه ... دوست داشتن یه بستره ... قراره کجا بری باهش و گرنه به درد لای جرز می خوره ... نه که بد باشه ... کمه ... کم نیگا کردنه ... یاد آرش افتادم ... هر آدمی وقتی یه هویی حقیقت می ریزی روش به هم میریزه ... تلخی زیاد حقیقت حال بهم زنه ... ولی لازم ... یه بخشی از فکرام دقیقا مقابل این حرفاس .. و بخشی  هم درجهت اینها ... کاش بودید و می دیدید در این یک هفته این پدر چه ها که  نگفته در مورد همین دوست ...مانده ام چه کنم ... چه کسی را بگیرم ... من کدام را پی بگیرم ؟! ... حرف های پدر و یا بستر دوستی شما ...تازه عادت کرده بودم به آدمای کنارم نیگا نیکنم ... حکما که نمی تونم فکر نکنم ... ولی کمتر شده بود ... کلا زدین زیرش ... وقتی فرماندهی جنگ را بر هوا می دارد ، دیگر بین افراد سپاه چه خبر است ؟؟! ادامه ...  !
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۲ ، ۱۶:۱۷
امیر.ن
بسم الله حرف زیاد داشتم ، ان قدر زیاد که هر از گاهی به یاد حرف ایمان می افتادم اما حالا انگار تماما حرف هایم نیست شده اند ... جایشان را هم حرف های پخته شده ی شما پر کرده اند .همان حرف هایی که به نظرم می رسد پشت بند حرف های دیگریست ... اما با سبک و روش شما .می دانم که خواننده این ها خودم هستم و خودم پس بگذار بخوابم .نماز صبح را به نوشتن برای خودم ترجیح می دهم . باشد برای بعد ها تمام حرف هایم ... ! کمی فکر کنم ... ! کمی به درگاهش پناه ببرم ... !  قسم به خودش  جر او پیش کس دیگری راحت نیستم ... ! خودش دید در همین چند ساعت چند مدل احوال داشتم ... ! بگذار بماند برای بعد ها ... ! حال دیگر اسمش گرگین نمی شود می شود من سردرگم  ... !  می شود امیر بی کس ... ! می شود خدایم تنها همین را دارم از انچه می خواستم بگویم و نشد : عمره : چند وقت است به آینه نگاه نکردی ؟مختار : چطور ؟ عمره : موهای سر وصورتت دارد همرنگ دندانهایت می شود .مختار : به نظرت نشان چیست ؟ عمره : نشانه آن است که بر اسب سرکش قدرت لگام زده ای ، تو سوار بر قدرتی نه قدرت سوار تو .مردان بزرگ زیر بارهای گران کمر خم نمی کنند ، مویی سپید می کنند ، تو غم عدالت داری مختار پس به خودت ظلم نکن کمی هم به فکر خودت باش .مختار : بر عدل حکومت کردن مثل گردن نهادن بر لبه تیز شمشیر است لحظه ای غفلت کنی شاهرگت پاره می شود هر چه در کار حکومت جلو می روم مظلومیت علی برایم ملموس تر می شود . درک غم و رنج علی جانکاه است عمره ، کمترین اثرش سپید کردن موی است ...تا به حال شده دوست داشتنت را قورت بدهی… ?!لبخند بزنی…بی تفاوت باشی…؟شده دلتنگی بپیچد به دلت،راه نفست راببندد،خفه ات کند…هی دستت برود سمت گوشی…برش داری…نگاهش کنی…پرتش کنی…..شده یک آهنگ برایت شود روحِ یک لحظه…بشود خاطره…و هر چه تکرار شود دیوانه ترت کند…؟شده بروی همان خیابانی که با او رفته ای…چند متر جا را هی بالا و پایین کنی…اشک بریزی و…لذت ببری…همانقدر که آن روز لذت بردی…؟شده قسم بخوری دیگر کاری به کارش نداری…اما یکهو در یک لحظه گوشی موبایل را برداری،پیغامی تایپ کنی…انگشتت برود سمت کلمه send…منطقت بمیرد، قلبت تند تند بزند و…send کنی…؟شده تمام روز را در انتظار یک جواب،بیقرار باشی…نرسد این جواب…آخر گوشی را برداری واینطور بنویسی:"اشکالی نداره، اگه نمیخوای جواب بدی،نده…فقط میخواستم بدونم خوبی؟همین…مواظب خودت باش "شده باز جوابی نیاید…؟باز بشکنی…هزار بار دیگر هم بشکنی اما باز با دست و دلِ شکسته،دوستش داشته باشی…؟شده این همه عاشق باشی…?!؟
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۲ ، ۲۰:۱۰
امیر.ن
حس جالبی داشتم ، از وقتی اون برگه رو داد و نمره ی کلاسی رو دیدم یه حس خوبی داشتم ... ! امتحان که تموم شد واقعا خوشحال بودم ؛ الانم که نمره مو دیدم خوشحالم ... ! یه جور واقعی اش .حکما نه برای نمره اش ، برای این که درک کردند مرا ... ! فهمیده بودم چیزی را در من حس می کنند ... ! خستگی آخر کلاس  .. همان یک ربع آخر را می گویم ... آن خستگی را حس کردند در من ... ! بخصوص همان شب که یکدیگر را در مترو دیدیم ... ! تیکه ننداز "چه عجب" ! خودم هم می دانم گوشه ای از من می لنگد و شاید همین است ... ! شاید بشود به تو هم چنین انتقادی را وارد کرد . نمی دانم ، حداقل حس من این است که تو همیشه غم داری . این حس من همیشه می ماند تا تو بیایی و خلافش را اثبات کنی . می گی نه بیا حل کنیم ... :(( :) یاد برف های قوچان افتادم .. همان هایی که همه چیز را یک دست می کرد ... آن هم یک دست سفید ... ! آرزوست ... سفیدی آرزوست ... خاکستری بودن را جه سود ؟!
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۲ ، ۱۷:۳۳
امیر.ن
بمون ، دلم فقط به بودنت خوشه ! با کلی ذوق و شوق امدم که تعریف کنم کلی که مرا ... ! باشد که کمی درک کنم ... ! باشد که کمی بفهمم... ! حرفتان شکیل ... ! خدایا تو را دارم ... ! تو دیگر سن و جا نداری ... ! تو دیگر نزدیکی دوری نداری که ... ! خیلی کاری به این فیلم ه ندارم ولی از توی هفته ی شهدا تو ذهنم بود که که مثل اون شهید که اسمش هم باشد پیش خودم  کمتر بخوابم ، 4 ساعت ، کمتر بخورم ! اری دنبال اینم که زجر بکشم ...  شاید در بیایم از این کوچک مکان که نامش را گمارده اند جسم . شاید بی تفاوت باشی نسبت به این جملاتم ولی اگر درک می کنی کامل که چه می گویم بسم الله . دلم می خواهد جلو تر روم . تلاتم .......... اری مثل همیشه می دانم دارم با خودم می جنگم و باز هم ادامه می دهم .............. خدایا تو خودت تمامی تو خودت کمالی تو خودت غنایی . خب کمکم کن قدم بردارم به جا این که فرو برم . این جا همه در لجن زارند ! گاه یکی دستم را می گیرد و گاه یکی همچون گفتهی ایشان بر سرم می زند ............... می دان امیدم به بنده ی تو مثل امیدم به خودت تو نمی شود هرگز .......... بار ها و بار ها لمس کرده ام تورا ........... اما باز هم دل سیاهم راه نمی آید باز هم به همان چرک های خودت دلبسته ام ... ! و تنها تو را یاری کننده می دانم ... ! نماز ... ! معنی می دهد ... ! تک تک ایه هایشکلمات و لفظ هایش  حرف های خدایی اند ... حس می کنیدشان !؟ وای ... وای بر من خواننده ... وقتی می گویی نمازی که از سقف اتاق بالاتر نمی رود ... وقتی می گویی فکر های بین نماز ... ! وقتی می گویی فاطی کردن رکعت سه و چهار ... ! وای بر من ... که با خواندن این ها تکان می خورم ... ! امشب شب خاکستری ای بود ... ! سفید داشت ...  ! مشکی هم ... ! دوس ندارم امیر باشم ... ! خدایا منو عوض کن .... ! این همه بدی رو کجای صورتم قائم کنم ! من امیر نمی خواهم باشم پ.ن : می کشید مرا براحتی همین وابستگی ام به شما ! به راحتی همین ناراحت کردن هایم ! ببینمتان نیز خحالت می کشم ...
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۲ ، ۱۸:۲۷
امیر.ن
Psychologists have long been aware that birth order generally creates certain personality traits . Big brother s and sisters usually develop leadership tendencies early in life mainly because of the responsibilities for younger siblings given to them by their parents ... ! The danger,experts on and child psychology report ,id that if their older siblings  takes that role to an extreme he or she can become an overbearing and tyrannical adult .... !  Enough for now ... ! :((
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۲ ، ۱۶:۰۹
امیر.ن
شاید باورتان یا باورت نشود که یکی از قسمت های آی داوودی یادم نمی رود : به نوعی برای تابستان برنامه بریزید که تحت فشار باشید .همین حرفشان برای همه ی ما کافیست . و این خالق شوقی در من است که این همه وقت را هدر ندهم ! نمی دنستم ، اما حالا این قانون که هنگامی که داغی هیچ نمی فهمی را درک می کنم . هر چه از سحر تا شام می بینم مرا یاد سال محصلی گذشته می اندازد . یک نمونه اش همین هدر ندادن وقت است . یادم از کلاس دینی افتاد که آی نغمه سر همون 10 درس اول یک جمله از امام خمینی گفت . تا اون موقع جایی نخونده بودم ولی بعد از اون روز خیلی جاها دیدم و شنیدم . امام می گوید ما مامور به نتیجه نیستیم و مامور به وظیفه ایم . آی کجایی که بحث با تومرا وادار به تایید ات می کند ؛ صد البته که اگر به نتیجه ی کارمان هم التفاتی کنیم برایمان چندین برابر سود دارد اما گاهی اوقات نمی شود جانم ! گاهی اوقات تو در برنامه چندین و چند ساله ی رییس خانواده قرار می گیری و این لطف الهی ست از دیدگاه من . خواستار آنم معلمی چون یا تصادفا شبیه  آی شهرستانی ! پیدا کنم و کمی در مورد این که جغرافیا چه ملقمه ای در اجتماع درست کرده بحث کنم . دوری در تاریخ کاربردی و دوری هم در اجتماعی کاربردی و روان شناسی بزنم به همراهشان تا باز هم برسم به این که هیچی به هیچی . آخر معبودا ایم چه رسمی است . ما یا بهتر بگویم من و دوستانم در این بالای شهر چه می خواهیم و چه می کنیم در 24 ساعت عمر  و آن هم سن و سالان ما کمی پایین تر از ما ، در ان جا که می گویند پایین پایین شهر ، چه می خواهند و روز شب را چگونه می گذرانند . باشد که رسم باشد ... ! باشد که بیش از این فکرتان را مخشوش نکنم ... ! باشد ...  !معنی و مفهوم انجماد رو وقتی می فهمم که واقعا آدم یخ بزنه ... ! آره از این جور یخ ها :(( : Sakhteee  ... Zaman sakhtiii darreeee ... Hamash daram mikhandam , be room nemiaram , hanash rikhte toom , ba 2 3 shab geryam hal nashod   Man vaghT tanham , enghad fk mikonam ke narahat misham ... Vali too madrese addiyo khandoon !این جوریم باشی که مثل این دوستمون نیستی ، هیچ وقت به جایی نمی رسی که بزاری کف دستت بگی من مهم نیستم یه ذره به حرفام گوش کن ... ! ما اینجوری نیستیم . اینجوریم رفتار نمی کنیم ! حسودیم میشه بهش ...  ! تو محدودیت بوده ... ! ستاره شده ... ! خدایا می گم تبعیض می گی نه می گم کمکش کن می گی نه ... ! و من یخ می زنم ...  !یه آیه ای 2 3 روز پیش دیدم ... !مث الانم شدم ... ! :(( پیداش نمی کنم ... ! به جای اون : سوره مومنون ، ده آیه ی اول :http://www.aviny.com/quran/almizan/jeld-15/mizan-01.aspx
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۲ ، ۱۶:۳۴
امیر.ن
دیشب بعد از آن همه آب بازی و توت خوری و والیبال وقتی رسیدم به این لانه ی پر مهر ، ان قدر خسته بودم که تاب نیاوردم . خواب را بهانه کردم تا بروم سوی محل دعوای در بالین . بیشتر دعوا ها حداقل دو جناح را داردند ، حداقل دو طرف مستقل در آن ها وجود دارد اما دعوایی که یک طرفه تلقی می شود از سوی من دعوایی است بین من و من شاید هم بشود گفت بین من و یک سری اعمال ، رفتار ، حروف و یا حتی ادم ها . بعدش هم دفن کنمشان . باشد که صبح کسی نفهمد از چهره ام . باشد که روزی جدید را شرم کنم اما ... اما وای بر روزی که تکراری شود این دفن کردن ها . وای بران روزی که تکراری شود برایت  تحمل در برابر احساس ها .وای بر آن روزی که تکراری شود  صبر و انتظار برای رسیدن او . اویی که امیر هم نمی داند کیست . اویی که امیر هم نمی داند کجاست ؟ بین ادم های دور و برم که نبود . لای کتاب ها نیز . لای حرف های آدم ها هم که نبود  انگار تمام آدمها دفن کرده اند آن را . شاید اصلا این او وجود ندارد . بله دعوای هر شب من سر  همین شاید هاست ...سر این که کی به پایان می رسد این انتظار . کی من طوری می شود که من دیگر نگویم فردا شاید بیاید ... ! نگویم امشب را را موتوحمل شو ...! کی می شود که  من نگویم این حس ، حس این دوران است . همه داشته اند ؛ امیر باید صبر کنی و این نیز بگذرد ... ! کی می شود خدا ... ! من  پیش امامم ... ! اگر "او " را پیدا نکردم ولی خدایم را دارم ... ! اگر لای کتاب ها و حرفای دیگران نبود لای کتاب خدایم و حرف هایش چیز هی تسکین بخشی وجود دارد  که شاید بعدا ها بگویم هزاران بار شیرین تر از " او " ی من است ... ! خدایا امیدم تویی ... !  با سنگهای فرش حرم حرف می زنم اینجا چقدر سنگ صبور سفید هست ! من از کبوتران حرم هم شنیده ام فرصت برای بال اگر می پرید هست !پ.ن : ببین داداش من ...! کارد دسته ی خود را نمی برد . مطمئن باش پ.ن 1 : نیستید ببینید قبل از آذان صبح و بعدش چه غوغایی در این تکه از زمین برقرار است ... ! کاش بودید ... !
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۲ ، ۱۸:۴۰
امیر.ن